مهمترین کار یک رهبر تصمیم گیری خوب است ، که منهای داشتن دانش کامل از آینده برای انجام مداوم کار سختی است. برادران هیس توضیح می دهند که چگونه می توان مین هایی که مغزهای غیر منطقی ما برایمان کار گذاشته اند را جهت یابی کرد و شانسمان را برای نتایج خوب بهبود بخشید.
کول به کمک همین ایجاد رقابت، خود را از این تله رهانید. البته این حرکت را بسیار مخفیانه و زیرپوستی انجام داد. او می گوید: «در ابتدا، تمام همکارانم به عقل من شک کرده بودند، چون به نظرشان خیلی زمانبر و پرهزینه بود؛ اما الان همه دارند همین کار را می کنند. شما به این روش، با اشخاص زیادی ملاقات می کنید و آشنا می شوید و با انواع و اقسام مفاهیم صنعتی نیز آشنا خواهید شد. در برخی موارد دیگران متقاعدتان می کنند و قبول می کنید که حق آنهاست و یاد می گیرید عوامل تمایز و برتری شرکتهای دیگر را به درستی ارزیابی کنید. البته، هیچ کدام از این ها تنها با هم صحبتی با یک نفر به وجود می آید.
به این ترتیب، کول با نخستین عامل ویرانگر و آفت تصمیم گیری، یعنی چارچوب محدود کننده، مقابله کرد. این عامل ویرانگر، گرایش انسان را به محدود کردن انتخاب هایش در شرایط دوگانه نشان می دهد برای مثال، به جای این که از خودمان بپرسیم: «چگونه روابطم را با شریک زندگی ام بهبود بخشم؟» به خود می گوییم: «ماشینم را عوض کنم یا نه؟»
متن کتاب خالی اما ترجمه افتضاح😡