کتاب زندگی ربوده شده

A Stolen Life
کد کتاب : 33571
مترجم :
شابک : 978-9641918165
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 256
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2011
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 26 آذر

نامزد بهترین خود زندگی نامه ی گودریدز سال 2011

معرفی کتاب زندگی ربوده شده اثر جیسی دوگارد

زندگی ربوده شده یک زندگینامه ی واقعی جنایی است که توسط جیسی دوگارد ، قربانی آدم ربایی آمریکایی نوشته شده است. این خاطرات داستان 18 سالی را که او در اسارت در منطقه ای بدون سکنه در شهرستان کانترا کوستای کالیفرنیا گذرانده است ، روایت می کند. این خاطرات آنچه را که او برای زنده ماندن انجام داده است کالبدشکافی می کند و این که او چگونه از لحاظ روحی با این تجربه ی دردناک کنار می آید. کتاب زندگی ربوده شده هنگام نقد در سال 2011 ، تحسین های مداوم یمانند "قدرتمند" و "جذاب" را از تعدادی از رسانه های مختلف به دست آورد. این کتاب یک روز پیش از انتشار به رتبه 1 در رتبه بندی فروش آمازون رسیده بود و شش هفته پس از انتشار در ردیف آثار غیر داستانی با جلد گالینگور در فهرست پرفروشترین های نیویورک تایمز قرار گرفت.
در تابستان ژوئن سال 1991 ، من یک بچه عادی بودم. من کارهای عادی ای می کردم . من دوستان و مادری داشتم که مرا دوست داشتند. من هم دقیقا مثل تو بودم. تا روزی که زندگی ام ربوده شد.
هجده سال زندانی بودم. من ابژه ای بودم که کسی از آن سواستفاده می کرد. به مدت هجده سال اجازه نداشتم نام خودم را بگویم. من مادر شدم و مجبور شدم خواهر شوم. پس از هجده سال از یک وضعیت غیرممکن جان سالم به در بردم.
در تاریخ 26 آگوست 2009 ، نام خود را پس گرفتم. نام من جیسیی دوگارد است. من خودم را یک قربانی نمی دانم ، من فقط از یک وضعیت غیر قابل تحمل جان سالم به در بردم. زندگی ربو ه شده داستان من است – از زبان خودم ، به روش خودم ، دقیقا همانطور که آن را به یاد می آورم.

کتاب زندگی ربوده شده

نکوداشت های کتاب زندگی ربوده شده
reading the experience in her own words is a revelation.
خواندن تجربه ی او از زبان خودش نوعی مکاشفه است.
Washington Post Washington Post

Dugard’s inspirational story…is a firsthand testament to the resilience of the human spirit.
داستان الهام بخش دوگارد شاهدی بر انعطاف پذیری روح انسان است.
USA Today USA Today

قسمت هایی از کتاب زندگی ربوده شده (لذت متن)
بیخیال جستجو می شوم و تصمیم می گیرم انگشتری را دستم کنم که مادرم چهار سال پیش، قبل از این که با کارل ملاقات کند، برای تولد هفت سالگی ام به من داد. حالا برای انگشت من یازده ساله زیادی کوچک است، برای همین معمولا آن را دستم نمی کنم. از نقره ساخته شده، خیلی کوچک و ظریف است، طرحش پروانه است و با ماه گرفتگی روی ساعد دست راستم که تقریبا هم تراز با گودی آرنجم است، جور در می آید.

از صبح مقداری احساس تهوع می کنم و یک آن به ذهنم خطور می کند به کارل بگویم حالم خوب نیست و امروز نمی توانم بروم مدرسه اما نظرم را عوض می کنم چون حوصله ی جروبحث ندارم. راستش هیچ جوره دلم نمی خواهد تمام روز کنارش بمانم. اغلب روزها مشتاقم بروم مدرسه چون به من فرصت میدهد از عیب جویی هایش دور باشم. شاید کمی صبحانه که بخورم وضع معده ام بهتر شود. به آشپزخانه میروم تا ناهار و صبحانه ام را آماده کنم.