چند هفته ای که از بازگشت علما از آستانه حضرت عبدالعظیم گذشت و شور و هیجان عمومی فروکش کرد، معلوم شد که عین الدوله قصد ندارد دستور مظفرالدین شاه مبنی بر تاسیس عدالتخانه دولتی را اجرا کند. او، امروز را به فردا می گذرانید و وقت تلف می کرد. حتی اوضاع تا حدودی بدتر هم شد. برای نمونه، روزنامه ادب که مقاله هایی مشتمل بر «الفاظ منفور سلطنت از قبیل مشروطه و جمهوری و آزادی و مساوات و برابری» می نوشت، توقیف شد. از این گذشته، سید جمال الدین واعظ را که در ایام مهاجرت صغرا مخفی و این روزها دوباره در انظار عمومی ظاهر شده بود، به قم تبعید کردند. البته شماری از طلاب در خانه سید عبدالله بهبهانی اجتماع کرده و در صدد جلوگیری از تبعید او برآمدند، اما بهبهانی که نمی خواست مصالحه علما و دولت بر هم بخورد، آنان را ساکت کرد. خود سید جمال را نیز به کناری کشید و از او خواست که برای مدت کوتاهی به قم برود تا آب ها از آسیب بیفتد. در این ملاقات، سید جمال گفت: مقصود همه ما این است که شاه با تشکیل مجلس شورا موافقت کند و اگر بدانم که تشکیل مجلس منوط به کشته شدن من است، از مرگ استقبال می کنم، اما سید عبدالله پاسخ داد که چنین درخواستی هنوز زود است و باید «به همان لفظ عدالتخانه اکتفا کنید.» البته این بدان معنا نبود که بهبهانی دست روی دست می گذارد و هیچ واکنشی به عهدشکنی عین الدوله نشان نمی دهد. در اوایل اسفند ماه 1284 ش که برابر با دهه اول عاشورای 1324 ق بود، مجلس روضه خوانی خانه بهبهانی عملا به یک گردهم آیی سیاسی و اعتراضی تبدیل شد. افراد مختلفی که در این مجلس به منبر می رفتند، «ظلم ها و تعدیات دولت و مذاکرات دستخط [تاسیس عدالتخانه] و اسباب چینی های بعضی مفسدین… به جهت خرابی در کار آقایان متحصنین زاویه مقدسه» را باز می گفتند و از هر سوی مجلس «صدای واشریعتا! وامحمدا!» بلند می شد.