پلی کوچک و مخروبه. بین جایگاه تماشاگران و صحنه، دره ی عمیقی هست که پل روی آن زده شده. پل در قسمتی که رو به جایگاه تماشاگران است نیمه تمام؛ و قسمتی از آن که روی صحنه است شکسته. تنها قسمت بالای پل سالم است و به نظر می رسد که در هوا معلق مانده. روی پل، مردی- (رام)- ایستاده و هرازگاهی کمک می خواهد. رام: آهای!(دست تکان می دهد. صدای جیرجیر و لرزش پل. رام هراسیده بر جای می ماند). از انتهای صحنه، مرد دیگری- (ریم)- چمدان و چوبی به دست، خسته و گردآلود وارد می شود. رام متوجه او نیست. ریم پیش می آید، نگاهی به دره می کند و سوتی از سر تعجب می کشد. سپس نگاهی به اطراف می کند، می نشیند و مقداری غذا از توی چمدان در می آورد و بنا می کند به خوردن. رام که متوجه او شده حرکاتی حاکی از گرسنگی می کند و...
نام نویسندهٔ این نمایشنامه پیام یزدانی است نه پیام یزدانجو.