تا به حال شده که در رستورانی جلوی چشم همه گریه کنی؟ بگذار طور دیگری بگویم. تا به حال شده که در رستورانی از ته دل زار بزنی؟ منظورم جایی مثل اپل بی یا یک لژ خانوادگی نیست که در بچگی در آنها گریه می کردی. منظورم در بزرگسالی است وقتی کنترل خود را در یکی از معروف ترین و پرازدحام ترین رستوران های قلب نشویل از دست میدهی. پیش نیامده؟ یعنی فقط من بوده ام؟ باشد، عیبی ندارد. ۔ اگر تا به حال به نشویل رفته باشی، پس احتمالا به رستوران بارتاکو رفته ای. اگر نه، احتمالا به این دلیل بوده که حوصله نداشتی در یک روز سه شنبه سه ساعت در صف بمانی تا یک میز برایت خالی شود. پاتوق توریستی است و بهترین تاکوها و مارگاریتاها آنجا پیدا می شوند، علاوه بر آن جایی است که آدم معروفها گه گداری به آنجا می آیند. این را گفتم که بدانی جایی نیست که بشود در آن یک دل سیر زار زد.
نمی خواهم گولت بزنم - کار آسانی نیست. قانع کردن مغزت که نگرشش را عوض کند نیاز به تمرین زیادی دارد. نقل مکان به شهری که حتی یک نفر را هم در آن نمیشناختم ترسناک ترین کار برای من بود. ولی، به جای ترسیدن و تمرکز بر افکار منفی، تمام تلاشم را کردم تا این ترس را به هیجان تبدیل کنم و نیمه پر لیوان را ببینم. اگر به ترسم اجازه " میدادم تا مغلوبم کند، امکان نداشت روزی به نشویل بیایم. و اگر به نشویل نمی آمدم، محال بود بتوانم رشد فردی داشته باشم. همچنین ممکن نبود با نیک، نامزدم، آشنا شوم - پس هیچ وقت هم به آستین نقل مکان نمی کردم. و اگر به آستن نمی رفتم. خب، خودت دیگر فهمیدی چه می خواهم بگویم. یک «بله»ی شجاعانه تو را به سوی یک عالم فرصت و امکان سوق می دهد. سرت را درد نیاورم، اگر هیچوقت به خودم بله نمیگفتم و به نشویل نمی آمدم، الان اینجا نبودم، و این کتاب را نمی نوشتم که تو را ترغیب کنم تا به دنبال رویاهای بزرگت بروی خیلی دور از ذهن و دراماتیک به نظر می رسد، اما اینها همه ثابت می کنند که تنها چیزی که نیاز داری یک تصمیم است.
کتاب از عنوان خوبی برخوردار است وبااینکه نخوندمش و فقط مقدمه رو دیدم لذت بردم و ارزو کردم کاش میشد بتونم این کتاب رو بخرم اما شرایط اجازه نمیده چون...
من میتونم بهت هدیه بدمش اگه میخوای من خوندمش واقعا عالیه
بمن هم هدیه میدی