همین ابتدا بگویم که تحت تعقیب هستم. به دلایل قانونی باید در هامبورگ می بودم. در زندان. اما این جا نشسته ام، در باغ ویلایم در اسپانیا، در سکوتی سبز و آرام که فقط گاه گاهی با به هم خوردن قیچی باغبانی شکسته می شود. از شش ماه پیش به همراه همسر و دخترم این جا هستم، جایی که در حقیقت ترجیح می دادم سی سال دیگر به آن نقل مکان کنم. سال پیش دستور بازسازی کامل این خانه را دادم، خانه ای که در ابتدای قرن و به سبک آندولسی بنا شده (سند خانه به نام خواهرزنم است)، تا از آن هم به عنوان اقامت گاه تفریحی و هم به عنوان خانه ای برای دوران سال خوردگی استفاده کنم.
حالا چند هفته ای است که شروع به نوشتن کرده ام. نوشته ها بیشتر شرحی است درباره جملات اقتباس شده و دست نوشته هایی که در لپ تاپ ذخیره کرده ام. دستگاه را پس از گذشتن از هفت خوان اداری، در زندان موقت به من رساندند و بعد از فرارم، بریت آن را با مشکلات فراوان از دادگستری پس گرفت و با خود به این جا آورد. به این ترتیب می توانم کار آغاز شده در زندان موقت را این جا پی گیری کنم.
با وجود این، بریت شنبه ها مثل مرده ها می خوابید، انگار همه ی هفته چوب اره می کرده یا آجر روی هم می چیده و یا کابل به دور قرقره های بزرگ می پیچیده است. می گفت واقعا از بی کار نشستن روحی و جسمی خسته می شود. چه خوب بود اگر او هم می توانست مثل منشی رییس که همه بعد از ظهر مشغول انجام کارهای بانکی بود، بیرون می رفت. همیشه وقتی آقای وسترهوس وارد اتاق می شد و سراغ منشی مخصوصش را می گرفت، بریت می گفت او به بانک رفته است و آقای وسترهوس که صبح ها یک قوری قهوه را خالی می کرد، می گفت «اه، خیلی خوب است.»