آذردخت می گفت: نمی خواهم در بمبئی باشم. من شهر شلوغ را دوست ندارم. یزد صفا دارد. بهرام بیخ گوش خواهرش گفت، یزد الیاس دارد. آذردخت گفت: بله. تو می خواهی آنجا بمانی که زنت هست. من هم می خواهم آنجا بمانم که عشقم هست. سال 1312 بود. هنوز هند مستقل نشده بود. هند، پاکستان و بنگلادش به عنوان یک واحد سیاسی مستعمره انگلیس بودند. آذردخت نمی خواست در بمبئی بماند. او اعتراض کرد. سر و صدا کرد. گریه کرد. بد و بیراه گفت، فایده نکرد که نکرد. پدرش گفت: با مرگ پدر و بدهی هایی که داریم من هم در ایران کاری ندارم. من و مادرت به ایران می رویم. هرچه داریم می فروشیم. بدهی های مردم را صاف می کنیم. همه تا آخر تابستان به بمبئی می آییم. پسر ارباب مهراب راهم که دیده ای. او از تو خوشش آمده است. می خواهی با او ازدواج کن، نمی خواهی ازدواج نکن. آذردخت گفت: حرف ازدواج را نزنید. من فقط با الیاس ازدواج می کنم. همه به او نصیحت کردند. شوهر عمه اش گفت: تو در اینجا هستی آن پسر یهودی در ایران است. همدیگر را فراموش می کنید.
کتاب بسیار جالب و خوبیه ، رمان تاریخی که بخشی از تاریخ شهر دوست داشتنی یزد و مذاهب اسلام،زرتشت و یهودی رو در 100 سال پیش روایت میکنه و همینطور برهه ای از تاریخ جنگ جهانی دوم در کشور لهستان رو . فیلم خیلی خوبی از این رمان میشه ساخت.ارزش خریدن و خوندن بدلیل بعد تاریخی رو داره حتی اگه خیلی اهل رمان نیستید.
بعد از کتاب شازده حمام ، کتاب مذهب عشق را خواندم . بینظیر بود . آنقدر جذاب بود که تا نیمههای شب در حال خواندن کتاب بودم .
بینهایت زیبا بود. از خواندن تک تک کلماتش لذت بردم.
یزدیها حتما این کتاب رو بخونند . اطلاعات خوبی درباره تاریخ یزد میتونید بدست بیارید جدا از رمان قشنگش
من کتاب خوندم بسیار روان ساده وقشنگ بود این کتاب من در عض ۴ روز خوندم وبسیار دوست داشتم
خیلی متاثربود واقعا هیچ نیرویی قدرتمنداز عشق و محبت نیست
عالی فوق العاده جذاب گیرا