پرسید: "میخواهی از اینجا برویم؟ به شهر برویم یا .." با ناراحتی نگاهش کردم و گفتم :"یعنی تو دلت می آید خانه مان را بدهیم دست عراقی ها و برویم ؟ " بلند شد و توی تاریکی شب ، به ستاره ها نگاه کرد و گفت ":جنگ وحشتناک است .کشته می شوی ، یا خدای نکرده اگر به دست دشمن بیفتی ..." رفتم کنارش نشستم و من هم مثل او سر بالا بردم و چشم دوختم و به ستاره ها گفتم :"یادت باشد آخرین نفری که از این روستا برود ، من هستم .برای من ، فرار کردن یعنی مردن . از من نخواه راحت فرار کنم.یادت باشد من فرنگیسم درست است زنم، اما مثل یک مرد می جنگم. من نمیترسم .میفهمی ؟...
این کتاب عالیه، حتما بخونید، پشیمون نمیشید.
بهترین کتاب با خوندنش به زن بودن افتخار کردم.حقایقی رو میگه که قبلا یه قطره داخل کتابهای درسی بهش اشاره شده ولی خب این کتاب کاملا توصیف میکنه، من که با خوندن این کتاب عاشق خانم فرنگیس شدم به معنای واقعی شیر زن کرد ایران نام داره