از متن پشت جلد کتاب: این کتاب درس هایی ست که می توان از زندگی مولانا آموخت. جست وجویی است در وقایع زندگی مولانا به قصد تأمّل در تجربه های او، برای یافتن چراغ ها و نشانه هایی در طریق زیستن متعالی. صفحات این کتاب، روایت کوششی است برخاسته از شوق بسیار، و قدردانی از موهبت شیرین موانست و همنشینی با کلمات مولانا و حکایت زندگی اش. بارها و بارها در لحظاتی که میان مایگی و روزمرگی، زندگی ام را به مرزهای ملال و سرما کشانده، یاد مولانا همچون باران بهار و ترانۀ سپیده دم، به تن کرخت لحظه هایم وزیده، و خون طراوت و تپندگی و سرزندگی را در رگ های بودنم جاری کرده است. مگر می شود یاد آن همه سرودن و بدون عجیب و عظیم افتاد، و به شوق نیامد؟ مگر می شود اندکی از آن شیرینی بی نهایت چشید، و سپاس گزار فرصت حیات نشد، که چنین امکانی در آن نهفته است؟ مگر می شود با کلمات و احوال مولانا انس گرفت و در هوای سخنانش نفس کشید، و زندگی را سرشار از شگفتی و شعف و شور نیافت؟ مگر می شود در باران موسیقی طربناک شعر او، دستی افشاند و سیمای وجود را در ظرف معجزه ها باور نکرد؟ وقتی که از آدم و عالم ناامید می شوم، مولاناست که دستم را می گیرد و از حقارت ها و شکایت ها، به اوج شکوه و شکفتن می برد و در گوش جانم نغمه های آن جهانی می خواند، و به کام جانم مائده های آیه های آسمانی می بخشد... این که در این خاک متولّد شدم، تمام سختی هایش به این می ارزید که زبان مادری ام با زبان مولانا یکی ست، و شعر او را بدون حاجب و حجاب ترجمه می خوانم و می شنوم. به جان و دل قدردان و سپاس گزار این فرصت و موهبتم.
ن ❓