داستان دلدادگی هایدگر به هانا آرنت از زیباترین و در عین حال شور انگیزترین عاشقانه ها بین دو فیلسوف تمام عیار است. هایدگر در یکی از نامه هایش به هانا آرنت نوشته بود « دوشیزه آرنت عزیز! باید امشب بیایم و با قلبت سخن بگویم. همه چیز میان ما باید ساده ، روشن وخالص باشد هرگز نمی توانم بگویم تو مال منی ، اما از این به بعد به زندگی من تعلق داری و زندگی من با توست که پیش خواهد رفت». با روی کار آمدن هیتلر در آلمان هانا از آلمان جلای وطن می کند و هایدگر به ریاست دانشگاه فرایبورگ می رسد. اما داستان عشق و دوست داشتن همچون آتشی در درونشان پابرجا می ماند. شیطان هانا داستان این دلدادگی است زمانی که هانا آرنت بعد از سال ها به فرایبورگ بر میگردد تا به دیدار استاد و دلداده گوشه گیر و منزوی خود برود تا به صدای قلب شان گوش فرا دهند. هانا با هایدگر تماس میگرد و او را یک شب در هتلی در فرایبورگ ملاقات می کند.کتاب آنتوان رو ، نمایشنامه ی از زبان دو فیلسوف برجسته است که از دریچه جهان شناسی فلسفی به واکاوی خود و بودن در کنار هم می پردازند.هانا می گوید « من هیجوقت به فلسفه نپرداختم مگر با دیگران با زندگی با دیگران» و در جواب هایدگر پرده از عشق خود بر میدارد و می گوید «این همون چیزی بود که به محض اینکه تو رفتی من درک کردم تو تنها کسی هستی تو دنیا که من واقعا باهاش این تجربه رو زندگی کردم».