دیگر نه نامی و نه کلمه ای؛ تنها آوای کلمات مانده است
آوای یک شمعدان نقره ای
یا یک گلدان بلوری، هر یک به تنهایی می پیچد و ناگهان آرام می گیرد
و چنان وانمود می کند که گویی هیچ نمی داند، که گویی این اصوات
آوای او نبوده اند، که کسی
لمسش نکرده است، که حتی کسی از کنارش عبور نکرده است.
لباسی به آرامی از روی صندلی می لغزد و می افتد روی زمین
و توجه را
از آوای پیشین می برد به سادگی هیچ.
به هر صورت
تصور دسیسه ای خاموش، گرچه در هوا منحل شده باشد
شناور و فشرده می شود و بالا می آید. به روشنی دیده می شود
و می توانی درشکاف میان چروک ها و خطوط اطراف لب هایت
حضور مزاحمی را ببینی که جای تو را می گیرد
و از تو مزاحمی می سازد، در بستر خــودت، در اتاق خودت.