یکی بود، یکی نبود. یک غول بود که توی جنگل کاج بود دستش کج بود. راه که می رفت ، دست کجش می رفت توی خانه ی غول ها. یواشکی چیزی را کش می رفت و به جایش میوه ی کاج می گذاشت. غول ها هر روز می دیدند که خانه ها خالی می شوند. قایم شدند و فهمیدند کار کیست. گفتند یا دست کجت را صاف کن، یا از این جا برو اما دست کج هر کار کرد دستش به حرفش گوش نکرد و صاف نشد و...
آیا کودک شما هر روز مطالعه می کند، نه به خاطر این که مجبور است، بلکه چون خودش دوست دارد؟
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟