داستان کوتاه حاضر، ماجرای سنجاب کوچولویی است که به اتّفاق پدر و مادرش بالای درختی زندگی می کند. او چند روز مانده به تولدش اصرار دارد همراه پدر و بزرگ ترها به سمت شرق رفته و گردو جمع کنند. طبق قوانین سنجاب ها، او اجازه ندارد با بزرگ ترها برود. سنجاب کوچولو دوستی به نام «حنایی» دارد که بیمار است و بدنش گاه گاهی سرد می شود. سنجاب کوچولو و حنایی در کلاس «پیرسنجاب» شرکت می کنند. «پیرسنجاب» یک روز از موجوداتی به نام «باجنس» می گوید که مرموز و بدشکل و قاتل سنجاب ها هستند. سنجاب کوچولو در پی کنجکاوی درباره باجنی ها، شبی بدون اجازه به بیرون خانه می رود، امّا به جای موجودات عجیب، ماگل بی همتا، علت بیماری حنایی و طلوع آفتاب روبه رو می شود و با «حنایی» لحظات خوشی را سپری می کند.
کتاب درخت گردو