چل قرار بود یک هفته در منزل بهترین دوستش، کریستی تیت بماند. دخترها می خواستند عصر همان روز به تالار دهکده بروند، چون قرار بود سالگرد تأسیس مدرسه ی کریستی را جشن بگیرند. کریستی گفت: «امروز یک جشن فوق العاده داریم. معلم نمایشم تالار را حسابی تزیین کرده و چند تا بازی ترتیب داده. همه ی مادرها و پدرها هم با خودشان غذا می آورند.» ریچل گفت: «خیلی خوب است. اما اگر قرار است جشن بگیریم، پس باید منتظر اشباح خبیث باشیم!»
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟