1. خانه
  2. /
  3. کتاب ساحل آرامش

کتاب ساحل آرامش

3.8 از 1 رأی

کتاب ساحل آرامش

Sahel-e Aramesh
انتشارات: نشر علی
ناموجود
16500
درباره منیر مهریزی مقدم
درباره منیر مهریزی مقدم
متولد سال 1347 در شهرستان سبزوار (خراسان رضوی) و فرزند هفتم یک خانواده پرجمعیت و صمیمی هستم: 6 خواهر و 3 برادر. پدر مرحومم راننده کامیون بود و مادر مهربان و زحمتکشم خانه دار (که البته ایشان در قید حیات هستند).از دوران کودکی فقط بازی های پرتحرک ( و البته بدون کامپیوتر! ) را به یاد دارم که هنوز از یادآوری و مرور آنها لذت می برم.از ابتدای ورود به کلاس اول ابتدایی، با علاقه خاصی به ادبیات، خصوصا املاء و انشاء در سال های بالاتر توجه کردم. با یادگرفتن حروف، در هر جا چشمم کار می کرد جمله سر هم می کردم و کلمه ها را که آموختم با آنها جمله های قشنگ و معنی دار می ساختم. به محض باسواد شدن، خواندن را شروع کردم و بعدها فهمیدم که علاقه من به خواندن ارثی بوده که از پدرم به من رسیده بود. پدرم که شش کلاس آن زمان سواد داشت بیشتر اوقات فراغتش را با کتاب خواندن می گذراند. البته تقریبا خواهر و برادر های دیگرم هم کتاب خوان بودند، ولی من از همه بیشتر!بچه که بودم خواندن را از کتاب های احساسی و مصور کودکانه مثل سیندرلا و سفیدبرفی و سری کتاب های طلایی که هم سن و سالان من با نام آنها آشنا هستند، شروع کردم. از خواندن آنها لذت وافری می بردم و در ذهن کودکانه ام بعد از هر بار خواندن به آنها پر و بال می دادم.
دسته بندی های کتاب ساحل آرامش
قسمت هایی از کتاب ساحل آرامش

اهایم از فشار کفشها زق زق می کرد.همانطور که به روی صندلی نشسته بودم یک پایم را روی پای دیگر انداخته و کفشم را درآوردم.با نفس کشیدن پایم خود هم نفس عمیقی کشیدم.مامان دست به زانویش گرفت و بلند شد.خطاب به من گفت: - پاشو مادر.باید برای جمع و جور کردن این همه ریخت و پاش از یک جایی شروع کنیم. نالیدم و گفتم: - وای مامان جان تورو خدا امشبه رو ولم کن.من لااقل تا فردا صبح باید به این پاها استراحت بدم.الان داشتم فکر می کردم چطور تا اتاقم برسم.شما می گویید پاشم جمع و جور کنم!! - خوب حقته مادر.چقدر گفتمت این کفش ها به دردت نمی خوره گفتی الا بلا که همینا.من تعجبم تو چطوری از سر شب با همین کفشها اینقدر رقصیدی حالا به کار کردن که رسید نمی تونی!! از خرید کفش ها یادم آمد.مامان اصلا به این کفش ها راضی نبود ولی کلی قهر و ناز کردم تا بالاخره رضایتش را گرفتم قصدم این بود که قدم را از آن چه هست بلند تر نشان بدهم و بزرگتر به نظر برسم. عمو مصطفی که به صحبت های ما گوش می داد خندید و به مامان گفت: - اذیتش نکن زن داداش خسته شده.شما هم امشب کاری نکنید خیلی خسته اید. به روی عمو مصطفی خندیدم.مامان کوتاه نمی آمد.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب ساحل آرامش" ثبت می‌کند