رمان غزال داستان دختری زیبا به نام غزال هست که با سها که به تازگی همکلاسی او شده بنای دوستی میگذارد، در روز تولد سها دو خانواده نیز باهم آشنا و دوستی به خانواده ها هم سرایت میکند، تا این که برادر سها به ایران بر میگردد. دیدار او و غزال ماجراهایی را رغم می زند که سرنوشت هر دوی آنها را عوض می کند.
در بخشی از کتاب آمده است:
" سها از جمع بچه ها جدا شد و آمد و گفت: شما دوتا اینجا چی کار می کنید، امروز همش نشستین … بهناز کنفرانس مطبوعاتی تشکیل دادیم. الساعه خدمت می رسیم … بعد از کلی ورجه وورجه کردن سهند ضبط را خاموش کرد که صدای اعتراض همگی بلند شد. بنفشه گفت : داشتیم لذت می بردیم. سهند فکر کنم نوبت ما جوونا باشه
زیبا خوبه از اول این وسط مانور می دادی . سهند این با همش فرق داره، لطفا چند لحظه همگی بشینید . سهند ضبط را دوباره روشن کرد و به طرف من آمد . خوب حالا چی کار کنیم؟ بچه ها به سهند پیشنهاد کردند که جوک بگوید. من هم بلند شدم و رفتم پیش دخترای دیگه و شروع کردیم با هم صحبت کردن.
در همین موقع صدای خنده پسرها بلند شده بود و همه داشتند می خندیدند سهند گفت دیگه جک گفتن بسه سپهر سهند جون حتی اگه من بخوام بازم جوک بگی دیگه نمی گی، آخه همه داشتند می خندیدند . سهند چون جشن تولد شماست به ناچار قبول می کنم . یلشار آفرین پسر خوب، باریکلا . همه خندیند و بابا گفت:
باریکلا به این پسر گلم این دفعه همه داشتند با هم شوخی می کردند و میخندیدند … سپهر به خنده به سهند گفت: جای بعضیا خالی !! سهند در جواب گفت: نگو خجالت می کشم آخی چقدر این بچه خجالتیه!! بمیرم الهی … سپهر گفت: بچه ها خوش می گذره؟ ! سهندژستی گرفت و گفت: البته، چرا که نه؟ به تو یکی که خیلی خوش می گذره، چون دائم داری می خندی."
کتاب غزال