عقربه های پت و پهن ساعت روی طاقچه انگار روی همان ساعت چهار جا خوش کرده بودند. دند. ویت تازه از حمام فارغ شده و آن قدر زیر دوش اشک ریخته بودم که حسابی چشمهایم پف آلود شده بود ولی این چشمهای کشیده یشمی رنگ هیچ مدل قصد زشت شدن نداشت. خودم می دانستم صورت بی نقص و فوق العاده زیبایی دارم، این خصیصه را بارها و بارها همه ی دوستانم و کلا هر کسی که می شناختم بهم گوشزد کرده بود ولی متأسفانه این زیبایی در آن سن و سال کم، با من کاری کرده بود که از وجود خودم بیزار شده بودم و هر لحظه آرزوی مرگ می کردم. از جلوی آیینه ی قدیمی اتاقم که در حاشیه اش خانمهای خوش صورت و خندان زمان صفویه پیاله به دست نقش شده بودند و انگار یک جورهایی بهم دهن کجی میکردند کنار رفتم انگار آنها هم به خاطر این همه زیبایی که خالق هستی دست و دلبازانه تقدیمم کرده بود توی نی نی چشمهاشون کمی حسادت نشسته بود مخصوصا از دیدن اندام خوش تراش و متوازنــم کـه بی نهایت اغوا کننده و منحصر به فرد بود.
کتاب طلایه