سرم را پس کشیدم و خیره به چشم هایش پرسیدم: چرا؟! چرا شک داری؟ یه چیزی بگو که منم بتونم حرفاتو باور کنم! نفسی تازه کرد و گفت: من عاشقی کشیدم، عاشق شناسم بابا؛ عاشقی دودو تا چهارتا بر نمی داره! اینا رو نگفتم که از مهرداد دلزده بشی، فقط گفتم که بدونی و دلتو راحت به باد ندی. اگه قراره زندگی از رو حساب کتاب باشه، بزار معامله پایا پای باشه. اگه قرار بر عاشقی باشه، خب بزار اونم به اندازه ی تو بی قرارت باشه، نه کمتر از تو!
کتابی بسیار وقت گیر و معمولی
کتاب قشنگی است مثل بقیه کتابهای خانم منجزی