شیراز شهر عشق و شعر و طرب، همواره جایگاهی برجسته در آثار ادبی قدیم دارد و از وصف آب وهوای دل انگیز و عاشق پرورش نکته ها گفته اند و شنیده ایم. شیراز همان شیراز است و خاک هنوز هم عاشق پرور؛ هنوز هم نویسندگان جسوری پیدا می شوند که شخصیت های داستانشان را که گویی فرزند جگرگوشه شان است، در فضای جان فزای شیراز بپرورانند و از برکت بهشت شاعران، سهم قلم خود را بگیرند.
عاطفه منجزی بانوی نویسنده ی کشورمان، کیهان و ادیب را به شیراز می برد و داستان ظریف عاشقانه اش را در جوار حضرت حافظ شکل می دهد. اما همه چیز از ابتدا این چنین شاعرانه و ملیح نیست. مادربزرگ ادیب بیمار است و او در تلاش برای نجات جان مادربزرگ به هر دری می زند و ناچار به حکیمی در طب سنتی بر می خورد که پدر کیهان است. ادیب که از اساس اعتقادی به طب سنتی ندارد با مشاهده ی حکیم که دوران چله نشینی اش را می گذراند و لباس دراویش را به تن دارد، او را متهم به شیادی و کلاهبرداری می کند و حالا دختر برای نجات آبروی پدر تصمیم به ملاقات با ادیب گرفته است. ادیب تنها در یک صورت راضی به مصالحه است و آن یک شرط، رفتن کیهان و پدرش به شیراز و اثبات ادعایشان از طریق درمان مادربزرگ اوست. وقتی کیهان این مساله را با پدر در میان می گذارد، پیرمرد پریشان و آشفته می شود؛ راز آشفتگی حکیم بابا و عاشقانه ی شیرین شیراز در کتاب چه رقیبی! توسط نشر برکه ی خورشید در اختیار خوانندگان قرار گرفته است.
کتاب چه رقیبی…!