نمی فهمیدم چرا آن قدر سست شده ام، نباید این قدر ضعیف عمل می کردم. وقتی دیدن اتومبیل بدون سرنشین شهاب آن طور مرا به هم ریخته بود اگر با خودش روبه رو می شدم چه بلایی به روزم می آمد؟ یعنی چه مرگم شده بود؟ آن قدر کلافه بودم که شیر روشویی را به زحمت بستم و همان جا کنار دیوار دست شویی نشستم و سرم را به آن تکیه دادم، چشم هایم به شدت می سوخت و فکری آزاردهنده به جانم افتاده بود! فکری که نمی خواستم باورش کنم. تمام این مدت تلاش کرده بودم که آن را ندیده بگیرم اما مگر می شد از خودم فرار کنم؟ دیگر میان من و سایه تفاوتی نبود، هردو عاشق بودیم و گرفتار عشق! خدای من! چرا نمی توانستم از این دام فرار کنم؟ نباید به این حماقت ادامه می دادم، این طور حماقت ها فقط از سایه برمی آمد، نه من!
من جاش بودن یه چن سالی با طرف نامزد میموندم بعد باهاش عروسی میکردم تا یه ذره آبها از آسیاب بیفته میخواستی زن یه معتاد بشی کله پوک ؟!🙄نکبت
خیلی کتاب جذابیه من که خیلی ازش خوشم اومد پیشنهاد میکنم که حتما بخونیدش.
من واقعا خیلی خیلی خیلی از این کتاب خوشم اومد. خیلی کتاب جالبیه و خیلی خیلی پیشنهاد میکنم بخونیدش.😀