باید آخرین خاطراتم خانمانه در ذهنش ثبت می شد، هیچوقت فکر نمی کردم وقتی برسد که حاضر باشم داوطلبانه ، خانم بودن های طاقت فرسا را سرلوحه ی زندگی ام قرار دهم! نفسی گرفتم و دزدکی نگاهش کردم. سرش زیر بود و داشت با استکان چایش که توی نعلبکی دست نخورده مانده بود ، بازی می کرد...
قشنگ بود وجالب