همینطور که با دقت به نقطه وسط سیبل خیره شده بود، بدنش را تقریبا چهل و پنج درجه به سمت چپ چرخاند. دست چپش را داخل جیب شلوار گرم کن مشکی رنگش فرو کرده و با دست راست سعی در نشانه گیری و تنظیم مگسک نوک اسلحه بر روی سیبل مقابلش داشت. تمام ذهنش روی هدفش متمرکز بود و بعد از چند ثانیه که نشانه اش را تنظیم کرد با بند ابتدایی انگشت اشاره دست راست ماشه را کشید. اسلحه لگد زد و گلوله پنج میلیمتری شلیک شد. در کمتر از چند ثانیه دوباره روی هدفش متمرکز شد و باز ماشه را کشید. شلیک سوم، چهارم، پنجم و ششم تا وقتی که خشاب اسلحه خالی شد. بی توجه به سیبل مشغول تعویض خشاب شد. با کشیده شدن گوشی ایمنی که روی گوش هایش بود به سمت راست چرخید و اسلحه خالی را روی پایه مخصوصش رها کرد. با دیدن امید مسئول میدان با سر اشاره کرد چیه؟ امید همینطور که نگاهش روی سیبل شهراد بود گفت: - یه نگاه بنداز! سه تا توی نقطه شماره ده، دو تا نه، یه دونه روی خط بین نه و هشت!
مشغول جمع کردن اسلحه اش بود که امید را از دور دید. مشغول سر و کله زدن با صاحب باشگاه تیر اندازی، آقای نبوی بود. امروز هم خبری از کیس مورد نظرش نشده بود. تصمیم داشت هر چه سریع تر از آنجا برود واقعا حوصله اصرارهای بدون توقف امید را نداشت. کیف مخصوص حمل اسلحه اش را که شبیه سامسونت بود برداشت. سریع اسلحه و خشاب های را داخل کیف جا ساز کرد، در کیف را محکم بست و بعد از برداشتن در باشگاه بیرون زد. ظهر تابستان بود و هوا بس ناجوانمردانه گرم! نفسش را بیرون فرستاد و راهش را به سمت راست کج کرد که به پارکینگ منتهی می شد. خورشید وسط آسمان خودش را با قدرت تمام به رخ می کشید. باز هم صدای وز وزهای امید در ذهنش پیچید. واقعا نمی دانست این خواهش ها و اصرارهای امید را کجای دلش جا بدهد! حیف که مجبور بود در آن باشگاه بماند، وگرنه یک لحظه هم تعلل نمی کرد و محل تمرینش را تغییر میداد. با شنیدن صدای زنگ اس ام اس موبایلش همینطور که به سمت موتورش می رفت، گوشی اش را از جیبش بیرون کشید.
شهراد پوزخند زد، از لب تخت بلند شد. دستمالی که مخصوص پاک کردن دستاش بود رو از توی کیفش بیرون کشید و انگشتای بلند اما پینه بسته اش رو یکی یکی روی دستمال کشید، بعد کف دستش و بعد هم کل دستش رو با وسواس پاک کرد ... بعد از کارش فقط دوست داشت دوش بگیره ... باید تا رسیدن به خونه صبر می کرد. کمربند شلوارش رو که روی صندلی کنار تخت امید بود، برداشت و توی بندینه های شلوارش یکی یکی و با صبر فرو کرد ... از گوشه چشم نگاش افتاد به امید. ریلکس ترین مشتریش لخت مادر زاد روی شکم افتاده بود روی تخت و قرمزی بدنش نشون می داد که هنوز درد ضربه ها توی بدنش هست. اما این کارش بود. براش اهمیتی نداشت که مشتری ها درد می کشن یا نه، اصلا هم مهم نبود دردش براشون همراه لذته یا نه! خودشون می خواستن، پس مسلما دوست داشتن .... به شهراد چه؟ ... کمربندش رو کشید و شکمش رو داد تو و سگک کمربند رو بست ... صدای امید بلند شد، نصف صورتش روی بالش بود و حرفاش نصفه نیمه توی دل بالش فرو می رفت:
نسخهی اینترنتی که اول اومد به اخر نرسید؟ من وقتی خبر رسید به خاطر داستانش دیگه ادامه پیدا نمیکنه نخوندمش دیگه، کسی خبری از نسخه اولی نداره؟
نه فکر کنم اونو ادامه نداد من این جدیده رو خوندم اصلا زمین تا آسمون با اونی که نسخه اینترنتیش بود فرق داره و به شدت نسخه ضعیفیه برعکس اون چیزی که اینترنتی منتشر شد
این کتاب جاد دو دارد، چون در آخر نوشته شده ادامه دارد!؟
هما پور اصفهانی جوری ارتباط داده بین رمانها که مجبور بشی همه رو بخونی
خیلی سال پیش نصف کتاب رو که توی نت بود خوندم و بعدش فهمیدم کتاب قراره چاپ بشه، البته با توجه به اون نسخه اینترنتی مونده بودم چه جوری میخوان چاپش کنن وهمینم کنجکاوم کرد تا حالا بعد چندسال بخونمش. نگو نویسنده کلا داستان رو تغییر داده. قصه اصلی موضوع جالبی داشت، اگه تحقیقات بیشتری هم برا نوشتنش میشد چیز جالبتری از آب در میومد. ولی حیفش که داستان اصلی زیر سایه کلیشههای امروزی رمانها رفته.
معلومه نویسنده هیچی درمورد تیراندازی نمیداند و تصورش از تیراندازی همونی هست که تو فیلمهای هالیوودی نشون میدن.
چرا من هرکاری میکنم خریداری نمیشه رمانی هم پی دی اف گذاشته شده تا جایی هست که ادلان بیهوش میشه لطفا راهنمایی کنید
سلام و وقت به خیر. برای خرید کتاب باید در سایت پروفایل بسازید و نشانی پستی و تفنتان را وارد کنید و سپس کتابی رو که میخواید به سبد خریدتون اضافه کنید و سپس با اتصال به درگاه چرداخت بانک، خریدتون رو تکمیل کنید.
من نفهمیدماولش برا چی رفته بود خونه امید کارش چی بوده مگه؟
ماساژ مثلا اما شغلای دیگه هم داشت
سلام خسته نباشید شما نوشتین تعداد صفحه 864 کتاب نسخه کامل هستش یا حذفیات هم داره؟ این کار شما باعث به اشتباه انداخت دیگر میشه اگر درست نباشه
سلام، کتاب 724 صفحه است ، اطلاعات کتاب اصلاح شد🌸
ی سوال داشتم نسخه چاپ شده این کتاب سانسور شدس؟
الان این جلد اول شکلات تلخه؟
ارع مگه نمیبی
خیلی قشنگ بود . عشق سارا و شهراد با کشمکش زیادی همراه بود و خواننده را به وجد میآورد.