وقتی ته چاهی بودم و به این می اندیشیدم که چه چیز مرا به ته این چاه انداخته با تمام وجود دلم می خواست به یاد بیاورم! ای کاش میدانستم خطا کردن در نادانی خیلی بهتر است به یاد بیاوری و بدانی خطا کرده ای آنهم دانسته! رنجانده ای با میل ... نخواسته ای در اوج خواستن و ... شکسته ای! شکسته ای و نابود کرده ای، در اوج شکستن خود! حالا در جایی ایستاده ای که برای دانستن دلیل همه چیز فقط کافیست در آینه بنگری ... آری دلیل همه چیز همان است که می بینی.
یه چیزی رو تا جایی که می شه باید برای حفظ کردنش تلاش کنی، ولی وقتی از دستش دادی دیگه ناراحتی نداره. از دست رفته! خودت رو هم که بکشی بر نمی گرده ...
-اگه می شد تغییر رشته بدم حتما پلیس می شدم، شغلتون رو خیلی دوست دارم! پوزخندی زد و گفت: - از بیرون پر از هیجانه و از درون بازی با جون!