با سر و صدایی که از بیرون میومد به زور چشمام رو باز کردم. آفتاب از پنجره های بلند و سلطنتی اتاقم روی فرش های ابریشمی پهن شده بود. از تخت خواب بزرگ یک نفر و نیمه ام، پایین اومدم. و حریری رو که مثل پرده از بالای تخت آویزون شده بود و دور تا دور تختم رو می گرفت مرتب کردم. با دیدن تابلوی قشنگم که به دیوار بالای تخت بود لبخندی زدم و سلام نظامی دادم. کار هر روزم بود. قبل از خواب به تابلوم شب بخیر می گفتم و صبح ها بهش سلام می کردم. دمپایی راحتیمو پا کردم و شنل نازکی روی لباس خوابم پوشیدم. چون اصلا حال لباس عوض کردن نداشتم. جلوی آینه وایسادم و به خودم خیره شدم. طبق روال بقیه روزا غر زدم: بازم یه روز دیگه. دوباره باید ول شم توی خونه. حالم از تابستون به هم می خوره. کی تموم می شه؟ یه مسافرتم نمی ریم دلمون باز بشه. خدایا یه کاری کن امروز حوصله ام سرنره. یا بزن پس کله سپیده پاشه بیاد اینجا که من از تنهایی در بیام. یه کار بهترم…
این رمان ادامه رمان دیگه ایه یا جداست؟
چندبارخوندمش عالیه
واقعا عالی بود. من کل سری داستان رو خوندم. ذهن خالی،قرارنبود،سیگار شکلاتی،شکلات تلخ و اسپرسو واقعا بهش عادت کرده بودم.
میشه ترتیب خوندن رمانهای هما پور اصفهانی رو بگی . اگه جوابمو بدی خیلی حال دادی . ممنون 🌻🌷🌹
قرار نبود توسکا سجاده و صلیب ذهن خالی سیگار شکلاتی شکلات تلخ اسپرسو فعلا تقاص و استایل و اسپرسو ربطی به بقیه ندارن
منظورم تقاص و استایل و موهیتو بود