خودم را با خستگی پرت کردم روی تخت. به جای این که خاطره اوقات خوش سپری شده ام با عمه کتی را مرور کنم، داشتم به فردا شب که هنوز نیامده بود و معلوم نبود چطور خواهد شد فکر می کردم و خود به خود دچار هیجان و استرس می شدم. باز هم رسیدم به بزرگ ترین معضل فکری که قدمتی به اندازه تاریخ داشت و این جور وقت ها تمام ذهن خانم ها را درگیر خودش می کرد؛ فردا چی بپوشم؟