کتاب هما

Homa
کد کتاب : 42297
شابک : 978-6009168569
قطع : وزیری
تعداد صفحه : 104
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب هما اثر کاظم رضا

علیرغم اینکه این داستان روایتی را از یک اتفاق بازگو می‌کند و افرادی از زندگی عادی را در مرکز ماجراهای داستان قرار می‌دهد، "هما" به قلم "کاظم رضا" یک رمان معمولی نیست. شخصیت اول قصه، یک پسربچه است که در بخش‌هایی از کتاب به عنوان راوی رمان نیز عمل می‌کند. بازخوانی شاعرانه و غنایی داستان، چیزی است که داستان "هما" از "کاظم رضا" را متمایز می‌کند. "هما" احتمالا یکی از نخستین رمان‌های فارسی است که به بیان شاعرانه متوسل شده است و در نتیجه فاقد شکل و ساختار یک رمان عادی است. این اثر، قطعه‌ای کوتاه با طرحی ساده است. وجه تمایز دیگر "هما" به قلم "کاظم رضا"، نحوه ارائه داستان است که خواننده را مدام بین واقعیت و خاطره، حال و سابق و مجاز و حقیقت می‌چرخاند و ذهن او را مانند کلمات داستان به بازی می‌دهد.
"هما" نوشته‌ی "کاظم رضا" را باید یک داستان عاشقانه به حساب آورد، با این تفاوت که قدرت نگارش "کاظم رضا"، بیشتر از روایت اصلی، خودنمایی می‌کند. این کتاب شامل دو داستان است که هر دو به نوعی به عشقی بی‌سرانجام می‌پردازند. عشقی که به آرامی جان را تلطیف می‌کند و در عین حال، آن را می‌آزارد. یک زن و دخترش محور اصلی داستان هستند و نیمه اول کتاب، روایت عشق مادر است و قسمت دوم داستان، عشق راوی به دختر و همچنین تشریح نگرانی و جنون اوست. همانطور که قبلا گفته شد، جنبه کلیدی اثر، سبک نگارش نویسنده و بازی او با واژه‌هاست. نگارش داستان یکی از بهترین‌ نمونه‌های نثر کنونی در نظر گرفته می‌شود و با سجع‌های متوالی، قصه به زیبایی هرچه تمام‌تر خود را نشان می‌دهد و لذت خواندن این کتاب را چند برابر می‌کند.

کتاب هما

کاظم رضا
کاظم رضا (زادهٔ ۱۳ تیر ۱۳۲۴ در تهران – ۱۷ آبان ۱۳۹۵) داستان‌نویس و سردبیر مجله «لوح» دفتری در قصه بود.از شانزده‌سالگی نویسندگی را شروع کرد: سال ۱۳۴۰. اگر جائی ثبت می‌شد، بلندترین روزنامه‌دیواری به سردبیری کاظم نوشته می‌شد؛ روزنامه‌دیواری ۱۲۰۰متری. این روزنامه‌دیواری هنوز در کتابخانه‌ی عظیم او نگهداری می‌شود. کسی که بهترین هدیه‌ی زندگی‌اش را مجموعه‌ای پنج‌جلدی می‌دانست که در ده‌سالگی از پدر به یادگار گ...
قسمت هایی از کتاب هما (لذت متن)
‫هما را، گاه، میان کوچه، در انظار هزار می دیدم و احساس می کردم در حصار انبوه اخم پیشانی و زخم چشم ام. دختر، چطور ترش اینهمه بود؟ از نگاهش، انبار باروت باورت می شد! دیگر معلوم بود که به من ترحم نمی کرد، و در منتهای سیطره، تره هم برای این عشق خرد نمی کرد. از آن پس، حتی خجالت می کشیدم چشم به او بیندازم. حالا فقط با رویا، رویارو بودم...