«در ادبیات باستانی و کهن «زمان»ی که ما همین امروز هم می شناسیم مانند صبح و ظهر و شام، امروز و دیروز، امشب و دیشب، بهار و تابستان و...، پارسال و امسال و سال دیگر، و یا کودکی و جوانی و پیری و... به درستی به کار برده می شده است. ازاین روی زمان در این ادبیات تنها در موردهایی ازدست رفته است که می بایستی مکان رعایت می شده و اما نشده است.
پس پرسش اساسی این جا بود که اگر در این ادبیات و در این موردها این مکان است که از دست می رود پس چرا ما تنها ازدست رفتگی زمان را احساس می کنیم و نه ازدست رفتگی مکان را؟ و یا هر دو را؟ آیا این بدین معنی بود که ما هنوز هم مانند نیاکانمان مکان را نمی شناسیم و از دستش می دهیم؟ ما پس ازاین خواهیم دید که یکی از علت های مهم آن همین خواهد بود.
نکته ی بسیار مهم دیگر، چنان که پس ازاین خواهیم دید، این است که هرگاه ما مکان را از دست می دهیم زمان هم، خودبه خود، از دست می رود. این نشان دهنده ی این است که زمان پیرو و تابعی است از مکان و نمی تواند خودپابه گوهر و مستقل از آن وجود داشته باشد، و بر این اساس زمان نمی تواند وجود داشته باشد و هستی اش تنها هم چون یک ویژگی- معیار اندازه گیری- مکان، و هم چنین هم چون یک عنصر ذهنی شایسته ی پذیرش است.»