عرق سردی روی بدن آنتوان نشسته بود...همه چیز داشت لو میرفت!پدر و مارد آنتوان به اوضاع شک کرده بودند.در عکسی که پدر آنتوان از او و دوست خون آشامش،آنا انداخته بود،عکس آنا دیده نمیشد.فقط کتابی که آنا در دست داشت توی عکس افتاده بود و تازه اوضاع بدتر هم شده بود.نگهبان و باغبان قبرستان خیال داشتند اطراف خانه خون آشام ها را تبدیل به یک پارک کنند...
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟