هیچ کلامی تاریکی را نمیدرد، هیچ خدایی دست خود را برنمی آورد - به هر کجایی که هم مینگر ۔ ام سرزمین بر سر خود رابان. نه شمایلی که خود را برهاند، نه شبحی که پرواز کند. ( و هنوز هم مرا در گوش است: دیر شد، دیر بسیار شد!
ما هم دگر را دوباره می بینیم، - یاس سفید که شکوفه کنه، من تو را در شمدی نرم میپیچم، تو نباید که دیگه دلتنگ باشی. ما خواهیم که خوشحال باشیم، با شراب مر هم، | با درختان معطر زیرفون هم ما خواهیم که با هم باشیم.
وقتی بریزند برگهای ما هم شویم از هم جدا، جوش و خروش ما دگر چه هودا؟ ما باید که شکیبا بودا!