چند هفته بعد از این که «دونالد ترامپ» به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده انتخاب شد، کتاب «1984» اثر «جورج اورول» دوباره خود را به صدر فهرست های پرفروش ترین کتاب ها رساند. اما اثر دیگری نیز وجود داشت که در روزهای پس از اعلام نتایج انتخابات، دوباره به شکل گسترده مورد توجه قرار گرفت؛ اثری که هیچ وقت به محبوبیت شاهکار پادآرمانشهری «اورول» دست نیافته بود، حتی با وجود این که پژوهشگران بارها و بارها از آن به عنوان یکی از برجسته ترین آثار غیرداستانی در قرن بیستم یاد کرده بودند.
کتاب «توتالیتاریسم» (یا «خاستگاه های تمامیت خواهی») که در سال 1951 انتشار یافت، به کاوش در چگونگی به قدرت رسیدن «نازیسم» و «استالینیسم» می پردازد تا ساز و کارهای حکومت های تمامیت طلب را مورد تحلیل قرار دهد. اما این کتاب تنها یکی از آثار متعدد «هانا آرِنت» است—نویسنده ای که نام خود را به عنوان یکی از تأثیرگذارترین نظریه پردازان سیاسی در قرن گذشته مطرح کرد.
مهم ترین خصلتی که می توان به جنبش های توتالیتر نسبت داد، آن است که این جنبش ها به سرعت فراموش می شوند و به آسانی می توان چیز دیگری به جای آن ها برقرار کرد. این قضیه در مورد کیفیت شهرت رهبران این جنبش ها، مصداق بیشتری دارد. این قضیه در مورد «هیتلر» نیز صدق می کند، کسی که در زمان زندگی اش، چنان جاذبه ای اعمال کرده بود که هیچکس در برابر آن مصون نبود. حال آن که امروزه، «هیتلر» پس از شکست و مرگش، چنان از یادها رفته است که حتی در میان گروه های نوفاشیست و نونازیِ پس از جنگ نیز چندان نقش مهمی نمی تواند داشته باشد. این ناپایداری، با بی ثباتیِ معروف توده ها، بی ارتباط نیست. همین ناپایداری شدید، تصدیق دلخوش کننده ای است برای این رهبرانِ مرده که چه خوب توانسته اند رعایایشان را به ویروس خاص توتالیتر آلوده کنند. بنابراین خطا است اگر چنین پنداریم که ناپایداری و فراموشکاری توده ها، بر این دلالت می کند که آن ها از وهم توتالیتر بیرون آمده اند.—از کتاب «توتالیتاریسم»
«آرنت» در شهر «هانوفر» آلمان، و «کُنیکسبِرگ» در «پروسِ» سابق، بزرگ شد. او در سال 1924 شروع به تحصیل در رشته ی فلسفه کرد و در سال 1928 مدرک دکترای خود را از دانشگاه «هایدلبرگ» دریافت کرد. «آرنت» در زمان تحصیل در دانشگاه «ماربورگ»، وارد رابطه ای عاشقانه با استادش، فیلسوف برجسته «مارتین هایدگر»، شد که تا سال 1928 ادامه پیدا کرد. در سال 1933 و وقتی «هایدگر» به حزب نازی پیوست و در مقام رئیس دانشگاه «فرایبورگ»، شروع به استفاده از سیاست های نازی ها کرد، «آرنت» که تباری یهودی داشت، مجبور به فرار به پاریس شد. او در سال 1940 با شاعر و فیلسوفی به نام «هاینریش بلوشر» ازدواج کرد. «آرنت» یک سال بعد دوباره مجبور به فرار از نازی ها شد، و به همراه همسرش به ایالات متحده مهاجرت کرد.
سال هایی که بر سر نوشتن این کتاب گذاشتم—از 1945 به بعد—نخستین دوره ی آرامش نسبی پس از دهه ها آشفتگی و آشوب و هراس آشکار بوده است. وقوع انقلاب ها پس از نخستین جنگ جهانی و سر برکشیدن جنبش های توتالیتر و تحلیل رفتن حکومت های پارلمانی و به دنبال آن، انواع و اقسام «استبدادهای نوین»، از دیکتاتوری های فاشیستی و نیمه فاشیستی گرفته تا دیکتاتوری های تک حزبی و نظامی، و سرانجام، استقرار به ظاهر پایدار حکومت های توتالیتر بر پایه ی پشتیبانی توده ای، مانند روسیه در 1929، سالی که اکنون غالبا سال «انقلاب دوم» خوانده می شود و در آلمان به سال 1933. با شکست آلمان نازی، بخشی از داستان ما به سر آمده بود و به نظر می رسید که با این رخداد، نخستین لحظه ی مناسب برای مشاهده ی رویدادهای معاصر با نگاهِ بازپسنگرِ یک تاریخ نگار و شور تحلیلیِ یک دانشمند سیاسی، فرا رسیده باشد. البته نه هنوز بدون خشم و از روی سنجش، و همچنان با غم و اندوه و افسوس، اما بدون خشم گنگ و هراس فلج کننده.—از کتاب «توتالیتاریسم»
او سپس در شهر نیویورک ساکن شد و شغل های اجرایی و ادبی مختلفی را تجربه کرد. «آرنت» در سال 1951 شهروندیِ ایالات متحده را به دست آورد و سال های بعدی را به عنوان استاد در دانشگاه «شیکاگو» و دانشکده ی «پژوهش های اجتماعی» در نیویورک سپری کرد. اما نقطه ی تحول اصلی در مسیر حرفه ای «آرنت»، انتشار کتاب «توتالیتاریسم» بود که نام او را به عنوان یک اندیشمند سیاسی برجسته مطرح کرد و موضوعاتی همچون امپریالیسم و نژادپرستی در قرن نوزدهم را مورد تحلیل قرار داد. «آرنت»، شکل گیری و رشد «تمامیت خواهی» را نتیجه ی تجزیه ی ساختار سنتیِ «ملت-دولت» در نظر می گرفت. او استدلال می کرد که رژیم های تمامیت خواه از طریق تلاش خود برای به دست آوردن قدرت سیاسی و بی توجهی به سایر عوامل، ساختار اجتماعی را دگرگون کرده و باعث شده اند سیاست های معاصر، تقریبا پیشبینی ناپذیر شوند.
«آرنت» در مصاحبه ای با مجله «نقد کتاب نیویورک» در سال 1974 بیان می کند:
به محض این که مطبوعات آزاد از بین برود، هر چیزی ممکن می شود. چیزی که حکمرانیِ یک حکومت تمامیت خواه یا هر نوع دیکتاتوریِ دیگر را ممکن می سازد، بی اطلاعی مردم است؛ چگونه می توانید نظری داشته باشید در حالی که از چیزی خبردار نشده اید؟ اگر همه همیشه به شما دروغ بگویند، نتیجه اش این نیست که آن دروغ ها را باور خواهید کرد، بلکه این است که دیگر هیچکس به چیزی باور نخواهد داشت. این موضوع به این خاطر است که دروغ، در ذات خود، نیازمند ایجاد تغییراتی در واقعیت است، و یک حکومت دروغگو به شکل پیوسته مجبور است تاریخ خودش را بازنویسی کند. در مواجهه با این وضعیت، نه فقط یک دروغ—دروغی که ممکن است تا آخر عمرتان ادامه پیدا کند—بلکه تعداد زیادی از دروغ های مختلف را خواهید شنید، بسته به این که بادِ سیاسی به کدام جهت در حال وزیدن باشد. و مردمی که دیگر نمی توانند چیزی را باور کنند، قادر نیستند به تصمیمی مشخص برسند. آن ها نه تنها از توانایی خود برای کنشگری محروم شده اند، بلکه توانایی خود در اندیشیدن و قضاوت کردن را نیز از دست داده اند. آن وقت، می توانید با این مردم هر کاری که می خواهید، بکنید.
کتاب «وضع بشر» که در سال 1958 انتشار یافت، رساله ای جامع و ساختارمند از مفهومی بود که «آرنت» آن را «زندگی فعالانه» نامیده بود. او در این اثر از ایده آل های سنتیِ حق کار، شهروندی و کنشگریِ سیاسی علیه چیزی که خودش آن را «وسواسی بی پایه و اساس نسبت به رفاه» در نظر می گرفت، دفاع کرد. مانند اغلب آثار «آرنت»، این کتاب نیز تا حد زیادی تحت تأثیر سبک فلسفی «مارتین هایدگر» شکل گرفت.
«آرنت» در کتابی جنجال برانگیز به نام «آیشمن در اورشلیم» که بر اساس گزارش های خودش از محاکمه ی یکی از مقامات بلندپایه ی حکومت نازی به نام «آدولف آیشمن» در سال 1961 به وجود آمد، استدلال کرد که جنایت های «آیشمن» نه به خاطر شخصیت پلید یا فاسد او بلکه به دلیل «بی فکریِ محض» رقم خورده بود: این که او صرفا بروکراتی جاه طلب بود که نمی توانست وسعتِ تأثیرگذاریِ کارهایش را درک کند. نقش «آیشمن» در کشتار جمعی یهودی ها، به عقیده ی «آرنت»، «تجسمی از پیش پا افتادگیِ ترسناک و تصورناپذیرِ شرارت» بود که در آن زمان، در سراسر اروپا به چشم می خورد.
در روسیه، هیچ رویدادی رخ نداده است و احتمالا در آینده هم رخ نخواهد داد تا همان پایان روشنِ داستان رژیم هیتلری را به ما نشان دهد، و ما را به همان مواد مستند شسته و رفته و انکارناپذیرِ آلمان نازی رهنمون سازد. تنها اطلاعات مهمی که بر دانش قبلی ما افزوده شده، محتویات آرشیو «اسمولنسک» است که آن هم تنها کمیابیِ اسناد و آمارهای اساسی در این زمینه را اثبات کرده است، همان کمیابی که بر سر راه هرگونه تحقیق در مورد این دوره از تاریخ روسیه، همچون یک سد بلند، پابرجا مانده است، زیرا اگرچه این آرشیو (که در دفاتر مرکزی حزب «اسمولنسک» از سوی دستگاه جاسوسی آلمان کشف شد و سپس به دست نیروهای آمریکایی اشغال کننده ی آلمان افتاد) دویست هزار صفحه اسناد را در بر می گیرد و دوره ای زمانی از 1917 تا 1938 را پوشش می دهد، اما حجم اطلاعاتی که ما می دهد، به راستی شگفت انگیز است. حتی با وجود «انبوه بیشمار اسناد مربوط به تصفیه های» سال های 1929 تا 1937، هیچ اشاره ای به شمار قربانیان یا داده های آماری حیاتی دیگر، در آن ب عمل نیامده است. هر جا که ارقامی داده می شوند، به شکلی مأیوس کننده متناقض هستند.—از کتاب «توتالیتاریسم»
اجتناب «آرنت» از در نظر گرفتن «آیشمن» به عنوان چهره ای «ذاتا شرور»، انتقادهای تند و تیزی را از طرف اندیشمندان یهودی و غیریهودی نسبت به او برانگیخت. این جنجال ها حدود چهار دهه پس از مرگ «آرنت» دوباره توجهات را به خود جلب کرد؛ در زمانی که کتاب «آیشمن پیش از اورشلیم» در سال 2011 انتشار یافت و منابعی از اطلاعات را به مخاطبین معرفی کرد که هیچگاه در دسترس «آرنت» نبود. این کتاب، مفهوم «پیش پا افتادگیِ شرارت» را به چالش کشید و استدلال کرد که «آیشمن» از مدت ها پیش از به دست آوردن قدرت، باورهایی ضدانسانی داشته است.
«آرنت» ارتباط خود با «هایدگر» را در سال 1950 از سر گرفت و در مقاله ها و سخنرانی های بعد از آن، به دفاع از او پرداخت و بیان کرد که همکاری «هایدگر» با نازی ها، «اشتباهِ» یک فیلسوف بزرگ بوده است. در اواخر قرن بیستم و پس از انتشار نامه های میان «آرنت» و «هایدگر»، برخی پژوهشگران این احتمال را مطرح کردند که وابستگی شخصی و فکریِ «آرنت» به استاد سابقش، باعث شده بود او ارزیابی سهلگیرانه ای نسبت به «هایدگر» داشته باشد؛ چیزی که به گفته ی آن ها، با تأکیدهای متعدد «آرنت» درباره ی این که هر نوع سازش با شر کاملا غیراخلاقی است، در تضاد بود.
سازمان های گوناگون، آمارهای مختلفی ارائه می دهند. تنها چیزی که بدون هیچ گمانی می توانیم از این آرشیو دریابیم، این است که بسیاری از ارقام اساسی، اگر هم وجود داشته باشند، به دستور حکومت از این آرشیو بیرون کشیده شده اند. همچنین این آرشیو، دربردارنده ی هیچ اطلاعاتی درباره ی روابط شاخه های گوناگون اقتدار حکومتی «میان حزب و ارتش و سازمان امنیتی» نیست، و درباره ی خطوط ارتباط و فرماندهی نیز سخن نمی گوید. به شکل خلاصه می توان گفت درباره ی ساختار سازمانی رژیم استالینی چیزی نمی دانیم، حال آن که در مورد آلمان نازی، در این باره اطلاعات فراوان داریم. به تعبیر دیگر، از آنجا که به خوبی می دانیم انتشارات رسمی شوروی، برای اهداف تبلیغاتی به کار می رفته اند و آشکارا غیر قابل اعتمادند، اکنون چنین می نماید که منابع موثق و آمارهای معتبر شاید هرگز وجود نداشته باشد. پرسش بسیار جدی تر این است که آیا یک بررسی درباره ی توتالیتاریسم می تواند آنچه را که در چین رخ می دهد، نادیده بگیرد؟—از کتاب «توتالیتاریسم»
«هانا آرنت» سرانجام در 4 دسامبر سال 1975، اندکی پس از تولد 69 سالگی خود، در خانه اش دچار حمله ی قلبی شد و چشم از جهان فرو بست. خاکستر پیکر او در کنار آرامگاه «هاینریش بلوشر» در نیویورک به خاک سپرده شد.