هوا تاریک بود، "البرز"، اتومبیل رو کنار خیابان پارک کرد و به همراه فاخته شروع به قدم زدن کردند. در هنگام قدم زدن گاهی دستهایشان به یکدیگر برخورد می کردند. او دوست داشت که دست فاخته را در دست بگیرد. چشم های فاخته دنیای صداقت و شادابی بود، با قامتی بلند، شانه هایی مناسب و چهره ای مهربان...