دوباره به ساعتش نگاه کرد. دو دقیقه از یازده گذشته بود. هر لحظه بر اضطرابش افزوده می شد. نصف ناخن هایش را جویده بود. دیگر کار از ناخن جویدن گذشته بود، به همین خاطر دست در جیبش کرد و پاکت سیگارش را بیرون آورد. سومین نخ آن شب را آتش زد و با ولع فراوان دودش را وارد ریه هایش نمود. مجددا به ساعتش نگاه کرد. یازده و چهار دقیقه. فقط دو دقیقه گذشته بود و...