نیمه شب زیر پتو بیدار شد و مثل همه آن چهار سال چند لحظه طول کشید تا باور کند کجاست و مثل شب های دیگر اول از همه به یاد خانوم افتاد و بعد چراغ دوم خیالش روشن شد... .
به قول آندره مالرو
زندگی چیز بی ارزشی است و هیچ چیز از آن ارزشمندتر نیست. سالها پیش، وقتی در عین نومیدی بودم یکی به من گفت این زمین با یأس و امیدواری، با عشق و نفرت ساخته شده و هر ذره اش از این هاست. فقط مرغهای دریائی هستند که از توفان نمی هراسند حتی وقتی در میان دریاها جهت خود را گم کنند و جائی را برای نشستن نیابند، آنقدر بال میزنند که یا توفان فرونشیند و زمینی پیدا کنند برای فرود آمدن یا در همان اوج آسمانها می میرند. آن که به میان موجها می افتد مرغ دریائی نیست. مرغ دریائی در اوج می میرد، آخرین توان خود را صرف اوج گرفتن می کند تا سقوط را نبیند.
خیلی کوچک بودم که نفرت را شناختم و سالها با او گذراندم. اما وقتی زمان کوتاهی عشق به سراغم آمد دانستم که با او می توان هر روز را سالی کنم. وقتی فهمیدم که قوی ترین دیوها در مقابل فرشته ظریفی که آدمیزاد باشد چقدر حقیرند دانستم که زمان را انسان می سازد. من خودم آن را ساختم.