از دل گریخته ها، در حقیقت از دلی نگریخته اند، همچنانند که همه آدمها و همه وقایع که فراموش می شوند. روزگارانی در دل ها بوده اند، اما با گذر زمان از یاد رفته اند. آیا اگر دوباره به یادها آورده شوند، در دلها جامی گیرند؟ این وسوسه ای است که آدمی را وا می دارد تا از گنج صندوقخانه یاد بیرونشان آورد و بر صفحه سفید بسپارد، شاید دوباره در دلها جایی بگیرند. از دل گریخته ها، قصه نیستند که ساخته تخیلی باشند. شاید گوشه هایی از چهل تکه وجودشان در تاریخ اثری گذاشته باشد اما تاریخ هم نیستند. از دل گریخته ها، گاه به روزگار خود سری و سامانی داشته اند، چندان که رفته اند تا در میان هزاران و هزاران هزار خاطره مدفون شوند، اینک بادی دوباره از آنها می شود.
از دل گریخته ها، واقعیت بوده اند. بوده اند، حادثه شده اند، رخ داده اند، گیرم گاه در روایت، به دلخواه آسمانشان را که ابری و خاکستری بوده، آبی کرده ام و درختان خشک را سبزی داده ام. گاه حتی درختی کاشته ام در حیاط خالی شان. گاه آنها را عشقی بخشیده ام و گاه در غمی نشانده ام.