آن شب در پشت دروازه ی شهر تبس، نگهبانان در حال چرت زدن بودند. فیلوس، یکی از نگهبانان صدایی شنید. بلافاصله از جا پرید و نیزه اش را کشید و فریاد زد: دوستان، بیدار شوید! سربازها بلافاصله از جا بلند شدند و به حال آماده باش در آمدند. چند هفته ی پیش تله بی ها، یعنی قوم همسایه ی اهالی شهر تبس، اعلان جنگ کرده بودند. آمفی تریون، پادشاه تبس، هم که فرماندهی ارتش را به عهده داشت، آماده ی جنگیدن با آن ها بود. شهر تبس که دیگر جنگ جویانی دلیر و شجاع نداشت، در خطر بود.