در زمان های قدیم پسری کوچک و شعبده بازی بودند. آن دو هنگام خرید بستنی با هم آشنا شدند. البته شعبده باز می توانست با شعبده برای خودش بستنی تهیه کند، اما این بار می خواست یک بستنی واقعی داشته باشد. اما پولی نداشت که بستنی بخرد! آن موقع هم فرصت مناسبی نبود تا از راه شعبده بازی بتواند پولی بدست بیاورد…پسرک که نگاه پر حسرت شعبده باز را دید به مرد بستنی فروش گفت: لطفا دوتا بستنی شاه توتی قیفی بدهید…