هماکنون این بچهها در این پارک مشغول بازی هستند. ضمن بازی فرضا با هم دعوا میکنند. یکی از آنها دیگری را میزند و من و شما که شاهد جریان هستیم، به علت اینکه ذهن خودمان عادت به تعبیر و تفسیر رفتارها و رویدادها دارد، به بچهای که کتک زده میگوییم: “چه بچه شجاعی“، یا “چه بچه وحشی و بیتربیتی“. به بچهای هم که کتک خورده میگوییم “چه بچهی ترسو، بیدست و پا و بیعرضهای“. یا وقتی میبینیم یکی از این بچهها اساببازی یا چیزی را که میخورد به دیگری هم میدهد به او میگوییم “چه بچهی سخاوتمندی“، یا “چه بچهی هالویی“، چیزهایش را بیجهت به دیگران میبخشد؛ و نظایر این تعبیرات، که فراوان است و همهی ما هم محققا با آنها آشنا هستیم. در روز صدها بار به شکلهای متفاوت، صریح و غیرصریح، به وسیلهی الفاظ، به وسیله رفتارها و حرکات مخصوص، به وسیلهی نگاه یا حتی به وسیلهی سکوت، رفتار خودمان ودیگران را معنا و تفسیر میکنیم. خوب، حالا قدم به قدم جلو برویم و ببینیم نتیجهی این تعبیر و تفسیرها چیست. بعد از اینکه بچه با تعبیر و تفسیر آشنا شد چه فعل و انفعالی در ذهن او صورت میگیرد و چه استنباطی از زندگی و روابط پیدا میکند؟ محققا اولین استنباط بچه این خواهد بود که در زندگی و در روابط انسانها تنها واقعیتها مطرح نیست، بلکه هر واقعیت، هر حرکت، هر رفتار و هر رویداد و جریانی یک معنای خاص هم دارد که مثل سایهای نامریی به آن چسبیده است و همیشه همراه آنست. میفهمد که کتک زدن یا کتک خوردن، تنها کتک زدن و کتک خوردن نیست، بلکه یک معنایی هم پشت آن نهفته است. غذا دادن به بچه دیگر علاوهبر اینکه یک واقعیت است معنای “سخاوت“ هم میدهد. به این طریق ذهن بچه از شروع رابطه با زندگی یک کیفیت “تعبیرکنندگی“ پیدا میکند. ذهنش عادت میکند به اینکه هیچ چیز را خالص و به عنوان یک واقعیت نبیند، بلکه به محض انجام هر عمل فورا به دنبال معنای آن نیز بگردد و بر عمل خود برچسبی بزند. بنظرش میرسد که عمل بدون تعبیر و معنا ناقص است. مثل اینکه تعبیر و برچسبگذاری جزء لایتجزای چیزها و رویدادها است. و اینکه بعدها علیرغم درک روشن قضایا انسان به سختی میتواند خود را از اسارت زنجیر ذهنیات خود رها کند به خاطر آن است که از کودکی واقعیتها، و تعبیر ذهنی واقعیتها را طوری به بچه عرضه و القا کردهاند که انگار اینها یک چیزاند یک چیز جداییناپذیر. و به این جهت است که انسان بعدها نمیتواند صورت ناب و خالص واقعیتهای زندگی را آنطور که هست ببیند. به نظر او هر واقعیت حتما باید یک توصیف و تعبیر و معنا هم داشته باشد. و اگر چه آن معنا و تعبیر صرفا ذهنی است، اما چون از کودکی معنا و واقعیت را با هم و بصورت یک واحد به او القا کردهاند تفکیک آنها به نظرش مشکل میرسد. رفته رفته که بچه با “تعبیر و تفسیر“ها آشنا میشود متوجهی این واقعیت نیز میگردد که اگر چه “تعبیر و تفسیر“ها با الفاظ مختلف و عناوین و توجیهات متفاوت صورت میگیرد، ولی همهی آنها حول یک چیز دور میزنند؛ و آن “ارزش“ است. شکل تعبیرات متفاوت است، اما در پشت همهی آنها و در محتوای همهی آنها تنها “ارزش“ نهفته است. بچه هر چه بیشتر با زندگی آشنا میشود و روابط بیشتری پیدا میکند، این حقیقت را بهتر و روشنتر درک میکند که انگار هدف زندگی انسانها و هدف تمام فعالیتها و روابطشان کسب “ارزش“ و اجتناب از “بیارزش“ی است.
کتاب بینظیره، اگر دنبال کتاب روانشناسی واقعی و نه دکانی هستید، بخونید
کدوم ناشر بهتره؟
حیف که آقای مصفا و نظراتش در ایران به دقر کافی شناخته شده نیست. اگر اهل مطالعه هستید و اگر به دنیال کتابی خاص میگردید که بینش شما را به زندگی تغییر دهد این همان کتاب است. خدا رحمتشان کند.
بقیه کتابهای آقای مصفا هم تاثیر گذار هستن ... کتاب با پیر بلخ و کتاب رابطه ...