رستم دالان کاخ کاووسی را که بیرونی را به اندرونی راه می داد می پیمود. پنجه هایش بر دست- گاه شمشیری لخت گره بود که درخش آن بازتاب فانوس های فروزان بود. دیوارها با همه بلندی و دهلیزها با همه گشادگی پیش بلندا و پهنای این پهلوان به چشم نمی آمد. راه که می رفت حرکت در جای شانه ها و رفت و آمد دست هایش بر شیراندامی او می افزود و...
چه داستان جالبی 😊
وطنم بهت افتخار میکنم
عالیه این کتاب👏🏾👏🏾😍😍😍