سیاوش اشکی را که در چشم های بیتا جمع شده بود، دید. دردش را دید. بغضی را که هرگز جلوی بقیه نشکسته بود، دید. گفت: - برو بیتا. - نمیرم. نفس عمیقی کشید. - من قاتل گلی ام.
در کتاب به واسطهی شغل شخصیت اصلی کتاب فقط با پروندهی «رها تدین» رو به رو نیستیم و خلاصه ای از چند پرونده که موضوع اجتماعی پررنگی در جامعه هستن رو هم میخونیم،اطلاعات خوب نویسنده در مورد پروندههای حقوقی غافلگیرم کرد! فضاسازی کتاب رو دوست داشتم، دقیقاً توصیف حال ایران بود بدون اغراق الکی، بدون رنگی نشون دادن حال مردم و گریزهای کوچکی که به سیاست زده بود کتاب رو برای من دوست داشتنیتر کرده بود. معمای کتاب دوست داشتنی و غیر قابل حدس بود،طراحی معما، کد گذاری و در نهایت جواب معما به موقع بود. شخصیت پردازی کتاب جای کار بیشتری داشت،هر چند که شخصیتها حال روحی خوبی نداشتن اما خیلی از رفتارها رو درک نمیکردم و به نظرم منطقی نبود. اما در مقابل پایان کتاب کاملاً منطقی بود،نمیخوام اسپویل بشه پس همین جملهرو قبول کنید😅