دشت ماراتن ماجرای دختری است که هم مرگ مادرش در نوجوانی او را تحت تاثیر قرار داده و ارتباطی که در جوانی با عماد داشته و حالا دیگر تمام شده. به قول شخصیت اول این رمان «بیشتر وقت ها دلتنگی شبیه خودش سراغ آدم نمی آید. برای من هنوز هم دلتنگی حجم تاریک و خفه ای از انتظار است که نفس را بند می آورد. درست مثل این که مدتی طولانی سر را زیر پتو نگه داری.»
کتاب دشت ماراتن