اومدن .
اومدن قبل از این که بابا با اوسا ملایم حرف زده باشه. دم غروبی بود و بابا رفته بود دست به آب که این دفعه زن رحیم چونه گیر سرشو کرد تو خونه ، داد زد:
مامان اشمال، مامان اشمال، بدو که کنف شدی . جالی ت و شوهلش سل کوچه جلو منجلشونه. بایکی زدن به تیل و تاپ همدیگه.
زن بابا زد تو سر خودش، رو به در مستراح گفت : بفرما. هنوز نیومدن آبرومونو بردن .