چند سال پیش به سفری رفتم و آنچه از این میان سفر دریافتم، بهانه نگارش مینیمال هایی شد که هیچ کدام را هیچ جا نخوانده و منتشر نکرده ام.
انرژی عجیبی که از آن سفر، همراه من تا پشت میز کارم آمده بود، مجبورم می کرد با شتابی مهارنشدنی از هرآنچه اطرافم می بینم داستان بسازم. داستان هایی کوتاه که بیشتر از هرچیز شبیه کدهای رمزگذاری شده ای هستند که تنها اهل و مخاطب هر کدام توانایی گشودنشان را دارد. غیر از آن، چند داستان کوتاه دیگر به این مجموعه افزوده ام که تنها به تعداد کمتر از انگشتان یک دست را پیش از این در مجله داستانی کرگدن منتشر کرده ام. رازهایت را با من بگو
کتاب بیرون دایره