قسمت هایی از کتاب من چیزهایی می بینم که دیگران نمی بینند
در راه پله، پشت در بسته گیر کرده بودم. هرچه کلید را در قفل می چرخاندم، فایده ای نداشت. دستم به وضوح می لرزید، کسی دهانش را چسبانده بود به گردنم و حروفی را ادا می کرد...
محصولات مرتبط با کتاب من چیزهایی می بینم که دیگران نمی بینند