«جوراب ساقبلند سفید» کتابی است شامل ۴ داستان، نوشتهی دی. اچ. لارنس. داستانهای جوراب ساقبلند سفید، انتخاب دوم، سایهای در باغچهی رز و مراسم تعمید عناوین این مجموعه داستان را تشکیل میدهند
دیوید هربرت لارنس معروف به دی اچ لارنس نویسنده، شاعر، نقاش، مقالهنویس بریتانیایی و یکی از معتبرترین چهرههای ادبیات زبان انگلیسی بود.
لارنس در خانواده فقیری در شهر ایستوود ناتینگهامشایر در سال ۱۸۸۵ میلادی دیده جهان گشود. وی پس از مدتی آموزگاری به سال ۱۹۱۱، نخستین داستان خود را به نام طاووس سفید نوشت.
پس از آن، او در سال ۱۹۱۹ به اروپا و استرالیا و آمریکا سفر کرد و در این مدت داستانهای بسیاری منتشر کرد که از مبان آنها میتوان به پسرها و عاشقها و رنگین کمان(لارنس) اشاره کرد. وی در نمایاندن غرایز حیوانی و همچنین عواطف بشری مهارت ویژهای داشت. شیوه نگارش او ساده و داستانهایش انتقادی و لطیف است. دی اچ لارنس که در زمره بهترین نویسندگان قرن بیستم به حساب میآید، بخشی از شهرت و اعتبارش را به دلیل نگارش داستانهای بحثبرانگیزی که در زمان خودش «غیراخلاقی» خوانده میشد، به دست آوردهاست. از آثار معروف او میتوان به «رنگین کمان»، «طاووس سفید»، «پسرها و عاشقها» و «زنهای عاشق» اشاره کرد. اما معروفترین اثر او «عاشق خانم چترلی» است، خلاصه شده این داستان با عنوان «فاسق لیدی چترلی» در ایران ترجمه شدهاست. انتشار این رمان به دلیل دربرداشتن صحنههای عیان جنسی در ایالات متحده آمریکا و بریتانیا ممنوع بود
زن قبل از آنکه ازدواج کند، در کارخانه ی تورسازی سم آدامز دخترکی انباردار بود. سم آدامز، کارفرمایش، مردی مجرد و چهل ساله بود: خوش بنیه، شیک پوش و سرخ رو، با سبیل قهوه ای پرپشت و موهایی تنک. از بقایای ظاهر پر زرق وبرقش برمی آمد که تاسی مایه ی آزارش است. منشی پسندیده ای داشت و قدری خون ایرلندی در رگ هایش بود. علاقه ی سم آدامز به دخترها، یا که علاقه ی دختران به او، شهره بود و السی، این دختر زبل، زیبا، ریزاندام و بگی نگی بامزه -به نظر بامزه و شوخ می رسید، اگرچه حرف هایش که حکایت می شد، یکسره بی مایه بود- جذابیت زیادی برای آدامز داشت. آدامز با کتی ملوانی، قهوه ای رنگ و مایل به زرد و تا حدودی اسپورت، شلوار چارخانه ای سیاه سفید و زیبا به پا، با کلاهی لبه بزرگ و گل میخکی در گل یقه اش می آمد انبار که السی را تحت تأثیر قرار دهد. السی اما تنها نیمچه تأثیری می پذیرفت؛ چراکه برای سلیقه ی خوبش مرد زیادی اجق وجق می زد. مرد به نحوی غریزی سلیقه ی السی را دریافت و عقلش سر رنگ سرمه ای آمد. آنگاه، مردی خوش اندام و سرخ رو شد، با چکمه های پرپشت قهوه ای، کت وشلوار سرمه ای شیک، چکمه های آلامدو و کلاه مردانه؛ دیگری مردی بی نقص بود. السی تحت تأثیرش قرار گرفت. اما در همین اثنا، ویستون در کار دلبری اش بود و دخترک، جلوی آینه ی اتاق خواب، برای خودش ژستهایی کوچک و شکوهمند می گرفت، از نوع تا ابد وفادار و راستین. آواز آن روزهایش این بود: وفادار، وفادار تا مرگ.
دوستی های ادبی، روابطی جالب توجه و تأثیرگذار هستند.