کتاب شرکای جرم

Partners in Crime
کد کتاب : 2273
مترجم :
شابک : 978-964-363-930-3
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 287
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1929
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 18 اردیبهشت

آگاتا کریستی پرفروش ترین نویسنده داستان های جنایی در جهان

سریالی بر اساس این کتاب در سال 1950 ساخته شده است.

معرفی کتاب شرکای جرم اثر آگاتا کریستی

کتاب شرکای جرم، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی آگاتا کریستی است که نخستین بار در سال 1929 منتشر شد. تامی و تاپنس برسفورد بی صبرانه دنبال یک ماجراجویی جدید هستند. به همین خاطر، وقتی از آن ها خواسته می شود که مسئولیت اداره ی آژانس کارآگاهی و بین المللی بلانت را بر عهده بگیرند، این دو شخصیت بدون لحظه ای درنگ آن را قبول می کنند. اولین پرونده ی آن ها که یافتن و بازگرداندن مرواریدی صورتی رنگ است، با موفقیت به انجام می رسد. پرونده های بعدی نیز یکی پس از دیگری از راه می رسند: ماجرای حمله با چاقو در زمین گلف سانینگدیل؛ پیام هایی مرموز در ستون های شخصی روزنامه ها؛ و حتی جعبه ای پر از شکلات هایی زهرآلود. اما آیا این زوج جذاب می توانند به شعار خود که «حل کردن همه ی پرونده ها در 24 ساعت» است، وفادار بمانند؟

کتاب شرکای جرم

آگاتا کریستی
آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آ...
نکوداشت های کتاب شرکای جرم
Distinctly worthwhile.
فوق العاده ارزشمند.
The New York Times

With amusing twists.
با پیچ و خم هایی سرگرم کننده.
Times Literary Supplement Times Literary Supplement

An enjoyable collection of short stories.
مجموعه ای جذاب از داستان های کوتاه.
Thinker Views

قسمت هایی از کتاب شرکای جرم (لذت متن)
«کاش اتفاقی بیفتد.» همسرش نگاه سرزنش باری بهش کرد و گفت: «مراقب باش، تاپنس. این علاقه ی شدیدت به هیجان من را می ترساند.» تاپنس آهی کشید و چشم هایش را بست و رفت روی ابرها و با آواز گفت: «پس تامی و تاپنس با هم ازدواج کردند و بعد از آن به خوبی و خوشی زندگی کردند. شش سال بعد هنوز هم به خوبی و خوشی با هم زندگی می کنند. عجیب است. زندگی چقدر با چیزهایی که آدم فکر می کند، فرق دارد.»

«شش سال پیش مطمئن بودم که اگر پول کافی برای خرید داشته باشم و تو هم همسرم باشی، تمام زندگی ام می شود یک ترانه ی شیرین و باشکوه. مثل یکی از همان ترانه هایی که انگار خیلی در موردشان استادی. تامی با سردی پرسید: «حالا پول دلت را زده یا من؟» تاپنس با محبت جواب داد: «راستش دل زده شدن کلمه ی درستی نیست. فقط به این نعمت ها عادت کرده ام. مثل آدمی که قدر نفس کشیدن از بینی را تا وقتی که سرما نخورده، نمی داند.»

«باید برایت کم بگذارم؟ زن های دیگر را ببرم کلوپ شبانه یا از این جور کارها.» «فایده ای ندارد. اگر این کار را بکنی فقط من را آنجا با مردهای دیگر می بینی. تازه خوب می دانم که تو هیچ توجهی به زن های دیگر نمی کنی. در حالی که تو هیچ وقت نمی توانی صددرصد مطمئن باشی که من هم به مردهای دیگر توجه نمی کنم. زن ها خیلی حساس ترند.»