کتاب آواز قو

The Listerdale Mystery
کد کتاب : 2139
مترجم :
شابک : 978-964-363-841-2‬
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 282
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1934
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : ---

آگاتا کریستی پرفروش ترین نویسنده داستان های جنایی در جهان

سریالی بر اساس این کتاب در سال 1947 ساخته شده است.

معرفی کتاب آواز قو اثر آگاتا کریستی

کتاب آواز قو، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی آگاتا کریستی است که نخستین بار در سال 1934 چاپ شد. در این مجموعه داستان ارزشمند، چندین و چند پرونده ی هیجان انگیز به چشم می خورند: ماجرای عجیب ناپدید شدن لرد لیستردیل؛ ترس زنی تازه ازدواج کرده از نامزد سابقش؛ ملاقاتی غیرمعمول در قطار؛ یک پرونده ی بازپرسی درباره ی قتلی محلی؛ تغییر ناگهانی در شخصیت یک مرد؛ تلاش کارآگاهی بازنشسته برای یافتن زنی قاتل؛ زنی جوان که هویت بانویی اشرافی را جعل می کند؛ گردنبندی که در یک سبد پر از آلبالو پنهان شده است؛ دستگیری یک نویسنده ی داستان های معمایی به اتهام قتل؛ و یک خواستگاری عجیب و حیرت آور. آگاتا کریستی در کتاب آواز قو باز هم موفق می شود تا پرونده هایی پیچیده و جذاب و داستان هایی به یاد ماندنی را به مخاطبین خود عرضه کند.

کتاب آواز قو

آگاتا کریستی
آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آ...
نکوداشت های کتاب آواز قو
The work of an experienced and artful writer.
اثر نویسنده ای باتجربه و هنرمند.
The Times Literary Supplement

Good stories with plausible ideas.
داستان هایی خوب با ایده هایی قابل باور.
The Scotsman

They give a fascinating insight into how society has changed.
این داستان ها بینشی شگفت انگیز را درباره این که جامعه چگونه تغییر کرده، به ما می دهند.
All about Agatha Christie

قسمت هایی از کتاب آواز قو (لذت متن)
خانم وینسنت مشغول جمع زدن اعداد و ارقام بود. یکی دو بار آه کشید و دست بر پیشانی دردناکش گذاشت. از قدیم از حساب متنفر بود. ولی حالا مجبور بود این کار را انجام بدهد. مجبور بود پشت سر هم حساب ها و خرج های کوچک را با هم جمع بزند و حاصل این جمع ها هم همیشه متحیرش می کرد و زنگ خطر را برایش به صدا در می آورد.

مرگ، موقتی بود و تنها تا زمانی دوام داشت که بتواند باعث خنده ی کودکانی شود که با شلوار راحتی جلوی تلویزیون نشسته بودند، پا روی پا انداخته بودند و مشت مشت بیسکوییت های میوه ای می خوردند.