کتاب راز سیتافورد

The Sittaford Mystery
کد کتاب : 2708
مترجم :
شابک : 9789643636289
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 288
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1931
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : ---

راز پرونده مختومه
The Sittaford Mystery
کد کتاب : 2167
مترجم :
شابک : 978-6004055185
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 456
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 1931
نوع جلد : زرکوب
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب راز پرونده مختومه اثر آگاتا کریستی

کتاب راز پرونده مختومه، رمانی نوشته ی آگاتا کریستی است که نخستین بار در سال 1931 انتشار یافت. خانم ویلت و دخترش، در یک بعد از ظهر سرد زمستانی، میزبان جلسه ای برای احضار روح هستند. آن ها به انجام این کار مشغول می شوند و روح احظار شده به آن ها می گوید که کاپیتان ترولیان مرده است. آیا این جادوی سیاه است یا فقط یک شوخی عجیب و تشویش آور؟ تنها راه فهمیدن این موضوع این است که به سراغ کاپیتان بروند. متأسفانه، خانه ی او شش مایل از اینجا فاصله دارد و به دلیل این که بارف شدید برف راه ها را مسدود کرده، یک نفر باید داوطلب شود و پیاده به سمت خانه ی کاپیتان برود. سرگرد برنبی برای انجام این کار اعلام آمادگی می کند و به سوی خانه ی دوستش به راه می افتد. او در آنجا در می یابد که گفته ی روح، حقیقت دارد. امیلی ترفوسیس که نامزد برادرزاده ی کاپیتان ترولیان است، برای فهمیدن حقیقت پشت این ماجرا به همراه پلیس دست به کار می شود.

کتاب راز پرونده مختومه


ویژگی های کتاب راز پرونده مختومه

آگاتا کریستی پرفروش ترین نویسنده داستان های جنایی در جهان

سریالی بر اساس این کتاب در سال 2006 ساخته شده است.

آگاتا کریستی
آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آ...
نکوداشت های کتاب راز پرونده مختومه
Agatha Christie at her most intriguing.
آگاتا کریستی در جذاب ترین وجه خود.
Barnes & Noble

An excellent book to take away for a weekend reading.
کتابی عالی برای خواندن در آخر هفته ها.
The New York Times

By the Empress of the crime novel.
اثری نوشته ی شهبانوی رمان جنایی.
Sunday Express

قسمت هایی از کتاب راز پرونده مختومه (لذت متن)
این روزها هیچکس هنر زندگی کردن را بلد نیست... رسیدن به قطارها، قرارهای مختلف، خالی کردن وقت برای انجام این همه چیز-تمامش بی معنی است. اگر از من بپرسی، آدم باید با طلوع خورشید از خواب بیدار شود، هر وقت دلش می خواهد غذا بخورد، و هیچ وقت خودش را به زمان یا تاریخ مشخصی محدود نکند. اگر آدم ها به من گوش می دانند، می توانستم چگونه زندگی کردن را یادشان دهم.

گریه کردن از روی اختیار، اصلا دستاورد آسانی نیست.

«به هیچکس نباید بگی، باشه؟» امیلی این را گفت در حالی که می دانست هیچ راه دیگری برای شروع صحبت روی کره ی زمین وجود ندارد که به اندازه ی این جمله بتواند توجه و همدلی شنونده را برانگیزد.

امیلی در برگشت شانس آورد و به محض اینکه وارد مسافرخانه شد با خانم بلینگ روبرو شد که توی هال ایستاده بود. با دیدن او گفت: -وای، خانم بلینگ. من عصر دارم از اینجا می روم. - با قطار ساعت چهار می روید؟ به اکستر؟ -نه. می خواهم بروم به سیتافورد. -به سیتافورد؟ از قیافه اش معلوم بود که خیلی کنجکاو شده. -بله. می خواستم بپرسم تو سیتافورد جایی هست که اقامت کنم؟ -می خواهید شب بمانید؟ کنجکاوی اش بیشتر شده بود. -بله... چیزه... اگر اشکالی ندارد می خواستم برویم یک جای خلوت که خصوصی با شما صحبت کنم. خانم بلینگ با رغبت او را برد به اتاقک خصوصی خودش. اتاق کوچک و خلوتی بود که بخاری دیواری آن روشن بود و شعله می کشید. امیلی گفت: -خواهش می کنم به کسی نگویید و بین خودمان بماند. می دانست که برای جلب همدردی او راهی بهتر از این وجود ندارد. خانم بلینگ چشمهای سیاهش از کنجکاوی برق زد و گفت: -مطمئن باشید دخترخانم. به کسی نمی گویم. -می دانید این آقای پیرسون... -همین آقایی که جمعه اینجا بود و پلیس دستگیرش کرده؟ -دستگیرش کرده؟ واقعا دستگیرشده؟ -بله خانم جان. حدود نیم ساعت پیش. رنگ از چهره ی امیلی رفت. پرسید: -شما... مطمئنید؟ -بله خانم جان. امی، خواهرم از گروهبان شنیده. امیلی گفت: چه وحشتناک! انتظار دستگیری اش را داشت، ولی بازهم ناراحت کننده بود. گفت: -می دانید... من ... من نامزدش هستم و مطمئنم او این کار را نکرده. وای خدا، خیلی وحشتناک است. بعد زد زیر گریه. قبلا به اندربی گفته بود قصد دارد گریه کند، ولی چیزی که ازش می ترسید این بود که خیلی راحت اشک می ریخت. انگار گریه هایش واقعی بود و از همین می ترسید...