کتاب لیستر دیل

The Listerdale Mystery
کد کتاب : 2662
مترجم :
شابک : 9786002910578
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 260
سال انتشار شمسی : 1392
سال انتشار میلادی : 1934
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب لیستر دیل اثر آگاتا کریستی

کتاب لیستر دیل یک مجموعه داستان کوتاه است که توسط آگاتا کریستی نوشته شده و اولین بار توسط ویلیام کالینز و پسران در ژوئن 1934 در انگلستان منتشر شده است.

یک نمایشنامه بسیار موفق و دو فیلم سینمایی از آن اقتباس کرده اند.

خانم سنت وینسنت خانمی است که د با پسر و دخترش روپرت و باربارا زندگی می کند. پس از مرگ همسرش آنها مجبور شدند خانه ای را که نسل ها در آن زندگی کرده اند را تخلیه کنند.

آنها اکنون در اتاق های پانسیون زندگی می کنند و به دلیل وجود این محیط قادر به معاشرت باافراد با کلاس نیستند. روپرت تازه کار خود را در شهر آغاز کرده است ، با چشم اندازهای عالی ، اما در این برهه از زمان ، درآمد کمی دارد. باربارا از سفر به مصر در زمستان گذشته با پسر عموی ثروتمندتر خود لذت برده بود. در این سفر او با جوانی به نام جیم مسترسون ملاقات کرد ، که علاقه مند است از او خواستگاری کند ، اما اگر آن پسر بفهمد که معشوقه اش در پانسیون زندگی می کند باز هم خواهان او خواهد ماند؟

کتاب لیستر دیل

آگاتا کریستی
آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آ...
قسمت هایی از کتاب لیستر دیل (لذت متن)
خانم سنت وین سنت برای اینکه حواس خودش را پرت کند، نسخه ای از روزنامه « مورنینگ پست » ( ۱۰) را برداشت و به صفحه آگهی های آن نگاهی انداخت. بیشتر آن ها را از صمیم قلب درک می کرد. صفحه آگهی ها پر بود از درخواست مردمانی که خواهان زندگی در پایتخت بودند؛ کسانی که به زندگی در پایتخت رسیده بودند، ولی مایل بودند از آن فرار کنند؛ کسانی که خریدار دندان بودند ( که برای او همیشه جای تعجب داشت! ) ؛ مردمانی که تصمیم داشتند لباس های خز و مهمانی شان را بفروشند و امیدوارانه انتظار می کشیدند تا شاید از این راه پول خوبی گیرشان بیاید. ناگهان توجه اش به یک آگهی جلب شد. بارها و بارها آن را خواند: « فقط قابل توجه افراد آبرومند! خانه ای کوچک در منطقه « وست مینیستر » ( ۱۱) با مبلمان عالی به کسانی که واقعا مشتاق آن هستند پیشنهاد می شود. با اجاره ای بسیار ناچیز... » او آگهی های مشابه زیادی را تا آن روز خوانده بود، اما « اجاره ناچیز » ترکیبی بود که مثل دام گسترده ای به نظر می رسید.

به محض اینکه خانه شماره هفت را از بیرون نگاه کرد، قلبش تندتر شروع به تپیدن کرد. خانه مثل جواهر می درخشید؛ خانه ای به سبک معماری ملکه « آنی » ( ۱۳) در بهترین موقعیت ممکن! خدمتکاری در را باز کرد. او موهایی خاکستری و سبیلی باریک داشت و به آرامی و متانت اسقف اعظم بود. خانم سنت وین سنت با خودش گفت: « او مثل اسقف مهربان است. » خدمتکار با رویی گشاده درخواست او را پذیرفت: « حتما خانم. همه جا را به شما نشان می دهم. خانه آماده سکونت است. » خدمتکار پیشاپیش او راه می رفت و در ها را باز می کرد و اتاق ها را نشان می داد: « اتاق نشیمن، اتاق مطالعه، خانم، در این اتاق یک صندوق خانه است. » همه چیز عالی بود؛ مثل رویا. با وجود قدیمی بودن مبلمان، به دقت پرداخت شده بود. فرش های پهن شده رنگ و رو رفته بود، اما زیبایی رنگ هایش هنوز مشخص بود. در همه اتاق ها گلدان هایی پر از گل های تازه قرار داشت. از قسمت عقبی خانه منظره « گرین پارک » ( ۱۴) دیده می شد.

در کنار او احساس آرامش و امنیت می کرد. خانم سنت وین سنت به آرامی گفت: « چه خانه زیبایی! خیلی زیباست! خوشحالم که اینجا را دیدم. » - خانم، این خانه را فقط برای خودتان می خواهید؟ - برای خودم، دختر و پسرم، اما متاسفانه... حرفش را ادامه نداد. او عاشق خانه شده بود؛ خیلی زیاد. احساس کرد که خدمتکار متوجه این موضوع شده، چون وقتی داشت این جمله ها را می گفت به او نگاه نمی کرد. - خانم، مالک این خانه به من سپرده که حواسم باشد بهترین و مقبول ترین مستاجر را برایش پیدا کنم. اجاره بها برای او زیاد مهم نیست. او از من خواسته کسی خانه را اجاره کند که قدر آن را بداند. خانم سنت وین سنت با صدایی آرام گفت: « من قدر اینجا را می دانم. » و برگشت تا برود. در همان حال گفت: « از شما ممنونم که همه جا را نشانم دادید. »