کتاب آقای کوئین در رویستون

Mr. Quin in the Royston
کد کتاب : 2660
مترجم :
شابک : 9786002910394
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 394
سال انتشار شمسی : 1392
سال انتشار میلادی : 1937
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب آقای کوئین در رویستون اثر آگاتا کریستی


کتاب "آقای کوئین در رویستون" یک مجموعه داستان کوتاه از نویسنده انگلیسی آگاتا کریستی است .

شب سال نو است و یک مهمانی ویژه در خانه روستایی تام اشام و همسرش ، لیدی لورا در حال برگزاری است. تعدادی از دوستان آنهاد به این مهمانی دعوت شده اند. در این مهمانی گفت و گو های ساده و مرور خاطرات گذشته جنجال آفرین می شود. همانطور که می توانید حدس بزنید. همه چیز در داستان های آگاتاکریستی از یک موقعیت به ظاهر ساده آغاز می شود. با تبحری که او در خلق شخصیت ها و موقعیت های پیچیده دارد، مجموعه داستان های این کتاب نیز شما را شگفت زده خواهد کرد. لحن صمیمی و پر جوش و خروش آگاتاکریستی در این داستان ها از نکات برجسته این کتاب است.
در ترجمه فارسی این کتاب که بر عهده "سیمین تاجدینی" بوده است، تلاش شده تا کیفیت لحن بخصوص آگاتاکریستی در این کتاب حفظ شود. این کتاب در ایران به همت نشر "ویدا" منتشر شده است.


آگاتا کریستی همچنین رمان های عاشقانه ای را با نام مستعار مری وستماکات می نوشت و گهگاهی با نام آگاتا کریستی مالوان نیز آثارش منتشر می شد.

آگاتا کریستی پرفروش ترین نویسنده تاریخ است. وی 66 رمان جنایی و مجموعه داستان ، چهارده نمایشنامه و شش رمان با نام مستعار نوشته است. طبق فهرست، وی ترجمه شده ترین نویسندۀ جهان است که حداقل به 103 زبان آثارش ترجمه شده است. او خالق دو چهره ماندگار در ادبیات جنایی است - هرکول پوآرو و دوشیزه جین مارپل - و نویسنده کتاب "تله موش" که طولانی ترین نمایش تاریخ تئاتر مدرن است.

کتاب آقای کوئین در رویستون

آگاتا کریستی
آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آ...
قسمت هایی از کتاب آقای کوئین در رویستون (لذت متن)
یکی از مهمانان « سر ریچارد کانوی » ( ۵) ، مردی نظامی، اهل مسافرت و ورزش بود و غیر از آن ها شش هفت جوان هم بودند که سترویت اسمشان را نمی دانست، همچنین مرد دیگری به نام « آلکس پورتال » ( ۶) . به نظر سترویت، پورتال آدم جالبی بود و آن طور که فهمیده بود همسرش استرالیایی بود. پورتال دو سال قبل به استرالیا رفته و در آنجا با همسرش آشنا شده، بعد با او ازدواج کرده و او را با خودش به انگلستان آورده بود.

بخش مردانه وجود سترویت با او صحبت می کرد، اما بخش زنانه وجودش- چون آقای سترویت به خوبی ظرافت زنانه را درک می کرد- به همان اندازه مشتاق پیدا کردن جواب این سوال بود که چرا خانم پورتال موهایش را رنگ کرده؟ شاید هیچ مرد دیگری متوجه این مطلب نشده بود، اما برای آقای سترویت سوال برانگیز بود. او از همه کارهای زنانه سردرمی آورد و برای همین، این موضوع او را متعجب کرده بود. خیلی از زن هایی که موهای تیره دارند موهایشان را روشن می کنند، اما او تا به حال ندیده بود زنی بور موهایش را تیره کند. همه چیز درباره این زن برایش جالب بود؛ نمی توانست درک کند که این زن خوشحال است یا ناراحت و این موضوع آزارش می داد. علاوه بر این، او تاثیر شگرفی بر همسرش داشت. آقای سترویت پیش خودش فکر می کرد که او همسرش را می پرستد، اما در عین حال از او وحشت دارد. این حالتی غیرعادی بود. کاملا مشخص بود وقتی زنش حواسش نیست، پورتال کنجکاوانه او را نگاه می کند.

اوشام گفت: « ساعت دوازده است. عیدتان مبارک! همگی سال خوبی داشته باشید. درواقع ساعت پنج دقیقه جلوست، نمی دانم چرا بچه ها برای تحویل سال بیدار نماندند؟ » همسرش با آرامش گفت: « فکر نکنم آن ها واقعا به رختخواب رفته باشند، حدس می زنم رفته اند در رختخواب های ما شانه سر یا از این چیزها بگذارند. این کار آن ها را خیلی سرگرم می کند، نمی دانم چرا؟! یادم می آید وقتی جوان بودیم اجازه این کارها را نداشتیم. » کانوی خندان گفت: « روزگار عوض شده، روزگار عوض شده. » او مردی قدبلند با تیپ ارتشی ها بود. او و اوشام از آن آدم های صادق و روراستی بودند که ادعای عقل و منطق نمی کردند. خانم لورا ادامه داد: « زمان جوانی من، همه ما دایره می ایستادیم، دست های همدیگر را می گرفتیم و آواز می خواندیم. مگر می شود آن شعرها را فراموش کرد؟! من همیشه به آن ها فکر می کنم. »