با رسیدن میوه، یادداشتی هم کنارش گذاشته بودند. او تکانی خورد، اما دستخط با آن یکی که مایه ترسش شده بود تفاوت فاحشی داشت. این بار دستخط زیبا و به سبک انگلیسی بود. او با خونسردی نامه را گشود. محتویات آن بسیار جالب بود: « گرچه در دلفی نمی توان با « اراکل » ( ۱۲) افسانه ای مشاوره داشت، مشورت با آقای « پارکر پاین » ( ۱۳) امکان پذیر است. »
بریده ای از روزنامه که در آن یک آگهی تبلیغاتی بود و عکس پاسپورتی دوست کچلش که صبح را با او گذرانده بود، به یادداشت ضمیمه شده بود. خانم ژوپیترز بریده روزنامه را دو بار خواند که در آن نوشته بود: « اگر شاد نیستید، با آقای پارکر پاین مشورت کنید. »
خیلی خوشحال شد. خدا جواب دعایش را داده بود. شتابان با دستخطی ناخوانا بر روی تکه ای کاغذ که از کیفش درآورده بود نوشت: « کمکم کنید. می توانید ده دقیقه دیگر بیرون هتل با من ملاقاتی داشته باشید؟ »
خانم ژوپیترز نفس نفس زنان گفت: « بودن شما در اینجا مثل این است که از بهشت هدیه ای دریافت کرده باشم. اما چطور حدس زدید که در مخمصه افتاده ام؟ می خواستم جواب این سوال را بدانم. »
آقای پارکر پاین به نرمی گفت: « از چهره تان خانم. بلافاصله تشخیص دادم که اتفاقی افتاده، اما چه اتفاقی افتاده، منتظرم خودتان بگویید. »
سیل اشک از چشمان زن سرازیر شد. نامه را به دست آقای پارکر پاین داد و او هم زیر نور چراغ قوه جیبی اش آن را خواند و گفت: « سند مهمی است. خیلی جالب توجه است. در این مدرک یک نکته اصلی وجود دارد... »
اما خانم ژوپیترز حال و حوصله این را نداشت که درباره نکته های مهم نامه صحبت کند. فقط به این فکر می کرد که باید برای ویلارد عزیزش چه کار کند. آقای پارکر پاین برای تسلی دادن او شروع به تعریف زندگی راهزنان یونانی کرد و اینکه آن ها باید خیلی مراقب اسیرشان می بودند، چون برای آن ها حکم معدن طلای بالقوه را داشت. بالاخره با این حرف ها به تدریج توانست زن را آرام کند.
آن ها می دانند به محض اینکه ویلارد نجات پیدا کند، هیچ چیز جلودار شما نخواهد بود که کل منطقه را خبردار کنید و همین مسئله باعث می شود آدم حدس بزند که آن ها برای چنین حرکتی خودشان را از قبل مهیا کرده باشند. »
- خب، چه کار می خواهید بکنید؟
آقای پارکر پاین لبخندی زد: « تصمیم دارم نقشه ام را پیاده کنم. » او به اطراف سالن غذاخوری نگاهی انداخت. آنجا خالی بود و درهای ورودی نیز بسته بود.
- خانم ژوپیترز، جواهرسازی در آتن است که متخصص ساختن جواهرات بدلی است؛ جواهرات بدلی دست اول و حسابی.
صدایش به نجوا تبدیل شد: « من تلفنی با او تماس می گیرم. او می تواند امروز عصر خودش را به اینجا برساند و یک کلکسیون از کارهای سنگش را بیاورد که همگی عالی و فاخر هستند. »